گفت رآهمون جداسـت؛
گفت رآهمون جداسـت؛
گفتم صبر کن میروم و رآه رآ خرآب میکنم و دوبآره از نو میـسآزمش.
رفتم و سـآختم برگشتم اما او در آنـجا نبود؛
گویی از رآه خرآبـ شده رآه خودش رآ رفتهـ بود.
گفتم صبر کن میروم و رآه رآ خرآب میکنم و دوبآره از نو میـسآزمش.
رفتم و سـآختم برگشتم اما او در آنـجا نبود؛
گویی از رآه خرآبـ شده رآه خودش رآ رفتهـ بود.
۳۷۹
۰۷ آذر ۱۴۰۳