افسون شده p25:)
اورانوس : با پرتوی از نور خورشید چشمامو باز کردم دستمو روی صورت خیس از اشکم کشیدم و پوزخندی زدم نفس عمیقی کشیدم و از روی تخت پا شدم و صورتمو شستم و به آینه چشم دوختم کنار آینه نگاهم به یه گردنبند افتاد توی دستم گرفتمش و بهش چشم دوختم (D) لبخند تلخی زدم و گردنبند و دور گردنم انداختم و چشمامو روی هم گذاشتم (خب خب چشماتو باز کن اورانوس : با تردید چشمامو باز کردم و به گردنبندی با حرف D که جلوی صورتم تاب میخورد چشم دوختم لبخندی روی لبم نقش بست دراکو! وایی چقد قشنگه! دراکو : به قشنگی تو که نمیرسه میخوام این گردنبند و همیشه داشته باشی و یاد من بیوفتی هر وقت نگاهش میکنی! اورانوس : تو چشماش خیره شدم و گردنبند و از دستش گرفتم تا لحظه ی مرگم این گردنبند و نگه میدارم! دراکو : و تا اون لحظه کنارتم! ) اورانوس : مشتی به دیوار کوبیدم الان کجایی؟ کنارم موندی؟! لبخند تلخی زدم و از اتاق رفتم بیرون...مامان نگران بهم نگاهی انداخت و گفت : خوبی؟ اورانوس : لبخندی زدم آره چطور مگه؟! خودمو روی مبل انداختم که مامان گفت : میدونم هنوز بهش فکر میکنی! اورانوس : به کسی که دیگه وجود نداره؟! پوزخندی زدم و چشمامو روی هم گذاشتم که مامان با صدای بلند تری گفت : دراکو هنوزم ممکنه تبدیل بشه به همون دراکوی اول! اورانوس : هوم...وقتی که دیگه احساسات من از بین رفته باشه نه؟! مامان میخوام برم بیرون، یکم حال و هوام عوض شه مامان لبخندی زد و سری به نشونه تایید تکون داد، از روی مبل بلند شدم و وارد اتاقم شدم و رفتم سمت کمد لباس از پنجره نگاهی به بیرون انداختم بعد از مدتها خورشید از پشت ابر ها خودشو نشون داده بود لبخندی روی لبم نقش بست نگاهم سمت کمد کشیده شد، یه پیرهن سفید که با گل های ریز صورتی تزیین شده بود و تا روی زانوم میرسید پوشیدم شونه رو روی موهام کشیدم و لبخندی زدم و ادکلن خنکی زدم و از اتاق خارج شدم مامان با لحن ذوق زده ای گفت : خیلی این لباس بهت میاد اورانوس : لبخندی زدم دوسش دارم، از خونه خارج شدم نور آفتاب حس خیلی خوبی بهم میداد میخواستم برم جایی که هیچ آدمی نباشه! یکم آرامش میخوام و حالا این آرامش و فقط توی تنهایی میتونم پیدا کنم! با یادآوری اون جنگل لبخند عمیقی روی لبم نقش بست و قدم هامو تند تر کردم...
۲.۸k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.