یادم می آید اولین باری که با تو آشنا شدم، چقدر دلم می لرز
یادم میآید اولین باری که با تو آشنا شدم، چقدر دلم میلرزید. در آغوشت احساس امنیت و آرامش میکردم، اما حالا تنها یادگارهای آن روزها در قلبم باقی ماندهاند. مثل یک شعر عاشقانه که هیچگاه به پایان نمیرسد، عشق ما نیز به طرز دردناکی ادامه دارد.
عشق تو همانند یک سایه به دنبال من آمده است، هرجا که میروم، حسرت و دلتنگیات مرا ترک نمیکند. روزها میگذرد و من به دنبال فراموشی میگردم، اما تو هنوز هم در هر گوشهای از زندگیام هستی. مثل بادی هستی که همیشه در تاریکی وجودم وزیدن میکند.
این غم و اندوه، تو را به یادم میآورد و با این که از هم دوریم، حس میکنم که عشقمان هرگز نمیتواند فراموش شود. تو در قلب من جای داری و این زخمها هر روز عمیقتر میشوند. چه میشود اگر روزی دوباره همدیگر را ببینیم؟ آیا میتوانیم گذشتهمان را فراموش کنیم یا تنها سایهای از آن عشق باقی خواهد ماند؟
به قلمِ دلنواز ៸ ☕️ ៸
عشق تو همانند یک سایه به دنبال من آمده است، هرجا که میروم، حسرت و دلتنگیات مرا ترک نمیکند. روزها میگذرد و من به دنبال فراموشی میگردم، اما تو هنوز هم در هر گوشهای از زندگیام هستی. مثل بادی هستی که همیشه در تاریکی وجودم وزیدن میکند.
این غم و اندوه، تو را به یادم میآورد و با این که از هم دوریم، حس میکنم که عشقمان هرگز نمیتواند فراموش شود. تو در قلب من جای داری و این زخمها هر روز عمیقتر میشوند. چه میشود اگر روزی دوباره همدیگر را ببینیم؟ آیا میتوانیم گذشتهمان را فراموش کنیم یا تنها سایهای از آن عشق باقی خواهد ماند؟
به قلمِ دلنواز ៸ ☕️ ៸
۴.۴k
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.