رویایی همانند کابوس پارت 58
#matin
رفتمتواتاقم رویا نبود لابد رفته اشپزخانه
رفتم کابینت کشیدم ک سیگارمو بردارم ولی نبود لابد دست ارسلان مونده نفسم بالا نمیومد دوباره خاطره های قدیم اومد جلو چشام
خودمو تو اینه نگاه کردم یه لحظه نیکارو دیدم تو ایینه برگشتم پشتم دیدم کسی نیست
به ایینه نگاه کردم
تو ایینه بود چشامو بستم نشستم رو تخت نمیخوام یادم باشه
اشک ریختم
سرم درد میکرد نفسم بالانمیومد از اتاق رفتم بیرونک....
#nika
متین سریع از اتاق رفت بیرون
سنجاق سرمو سر کردم دیگ خیلی گشنم بود رفتم بیرون خونه خیلی ساکت بود رفتم در اتاق متین باز بود رفتم وایستادم که از تو ایینه دیده شدم برگشت سریع قایم شدم از لای در نگاه کردم دیدم نشست رو تخت حالش خیلی بد بود چرا نمیخواد باور کنه هنوز دوسم داره
یهو بلند شد بیاد بیرون خواستم برم اونور که پام گیر کرد داشتم میوفتادم که متین گرفتتم
منو کشید سمت خودش
چشاش پر از اشک بود
ولم کرد سریع رفت پایین
تو نگاش یه چیز بودی یچیز که قلبمزخم کرد
خواستم برم سمت اشپزخانه اما یه چیزی تو دلمگفت نزارم بره من فقط میتونم ارومش کنم دودل بودم ولی تصمیمو گرفتم دوییدم دنبالش
خواست در و باز کنه رفتم دستشو کشیدم که کمرمو گرفت لبمو بوسید
اینگار میدونست اومدم دنبالت
ازم جدا شد گفت=چرا ولم کردی؟ چی واست کم گذاشته بودم
جوابی واسه سوالاش نداشتم
متین=میگم چ....
برای اینکه سوالاشو ادامه نده خودم بوسیدمش که ازش جدا شدم
همینطوری با شک اشک داشت نگام میکرد با صدایی برگشتیم دیدیم....
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🍷"!
آنچه خواهید دید:
حالم خوب نیست🤢
من رفع زحمت میکنم🙂
من آرع اما رویا نه😔
لعنت بر خر مگس معرکه...!
پس باید خودم دست به کار شم... روم خیمه زد...🔞
رفتمتواتاقم رویا نبود لابد رفته اشپزخانه
رفتم کابینت کشیدم ک سیگارمو بردارم ولی نبود لابد دست ارسلان مونده نفسم بالا نمیومد دوباره خاطره های قدیم اومد جلو چشام
خودمو تو اینه نگاه کردم یه لحظه نیکارو دیدم تو ایینه برگشتم پشتم دیدم کسی نیست
به ایینه نگاه کردم
تو ایینه بود چشامو بستم نشستم رو تخت نمیخوام یادم باشه
اشک ریختم
سرم درد میکرد نفسم بالانمیومد از اتاق رفتم بیرونک....
#nika
متین سریع از اتاق رفت بیرون
سنجاق سرمو سر کردم دیگ خیلی گشنم بود رفتم بیرون خونه خیلی ساکت بود رفتم در اتاق متین باز بود رفتم وایستادم که از تو ایینه دیده شدم برگشت سریع قایم شدم از لای در نگاه کردم دیدم نشست رو تخت حالش خیلی بد بود چرا نمیخواد باور کنه هنوز دوسم داره
یهو بلند شد بیاد بیرون خواستم برم اونور که پام گیر کرد داشتم میوفتادم که متین گرفتتم
منو کشید سمت خودش
چشاش پر از اشک بود
ولم کرد سریع رفت پایین
تو نگاش یه چیز بودی یچیز که قلبمزخم کرد
خواستم برم سمت اشپزخانه اما یه چیزی تو دلمگفت نزارم بره من فقط میتونم ارومش کنم دودل بودم ولی تصمیمو گرفتم دوییدم دنبالش
خواست در و باز کنه رفتم دستشو کشیدم که کمرمو گرفت لبمو بوسید
اینگار میدونست اومدم دنبالت
ازم جدا شد گفت=چرا ولم کردی؟ چی واست کم گذاشته بودم
جوابی واسه سوالاش نداشتم
متین=میگم چ....
برای اینکه سوالاشو ادامه نده خودم بوسیدمش که ازش جدا شدم
همینطوری با شک اشک داشت نگام میکرد با صدایی برگشتیم دیدیم....
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🍷"!
آنچه خواهید دید:
حالم خوب نیست🤢
من رفع زحمت میکنم🙂
من آرع اما رویا نه😔
لعنت بر خر مگس معرکه...!
پس باید خودم دست به کار شم... روم خیمه زد...🔞
۳۲۳.۵k
۰۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.