دلیلی که سناریو ها رو ادامه نمیدم
⚠️ خبر مهم ⚠️
راستش الان که دارم این متن رو مینویسم حالم خیلی بده دارم گریه میکنم ی اتفاقی برام افتاده که واقعا نمیدونم باید چیکار کنم ، از صبحه دارم فقط گریه میکنم و به خودم دلخوشی الکی میدم ، اتفاقی که خیلی ازش میترسیدم بلاخره افتاد ، واقعا نمیدونم چیکار کنم اگه اون بره من کاملا تنها میشم اونو از خودمم بیشتر دوست دارم اون همه ی زندگیمه زندگی من کاملا بی معنی و پوج بود کل روز رو داشتم اهنگ گوش میدادم و الکی میخندیدم اصلا نمیدونستم برای چی دارم زندگی میکنم و هیچ امیدی نداشتم و هیچی برام مهم نبود حتی خودم هم برای خودم مهم نبودم تا این که ی روز با اون اشنا شدم ، ما با هم کلی چت کردیم و واقعا از داشتنش خوشحال بودم ، اون برام خاصه ، شاید فکر کنید دارم دوست پسرمو میگم ولی من تو کل زندگیم هیچ دوست پسری نداشتم اون شخص بهترین دوستم شد اون ی دختره ، من واقعا خیلی دوستش دارم و میترسم از دستش بدم اگه اون بره واقعا زندگیم بی معنی میشه هروقت اسمشو میبینم گریم میگیره میترسم که از دستش بدم نمیدونم باید چیکار کنم ، فقط یک روزه که پیشم نبوده و من انقدر حالم بد شده امیدوارم زود برگرده چون واقعا به بودنش نیاز دارم ، ممکنه بخواتر همین موضوع نتونم سناریو رو ادامه بدم ، هروقت میخوام یک کلمه بنویسم یاد ریندوی خودم میوفتم و گریم میگیره خیلی میترسم اگه فردا نیاد نمیدونم چیکار کنم اون بود که معنی زندگی رو بهم یاد داد اون منو از اون کابوسی که توش بودم بیدار کرد اون بود که دلیل سرخوشیم تو این جهنمی که بهش میگن زندگی شد ، خیلی میترسم خیلی زیاد همیشه ترس اینو داشتم که از دستش بدم حتی اگه یک روز هم باشه نمیخوام بدون اون از اون روز بگذرم ، دوست قبلیم اروم اروم ترکم کرد ولی الان که یهو دیگه از شب گذشته پیغاممو ندید خیلی ترسیدم که ترکم کرده باشه من بهش نیاز دارم اگه فردا هم نیاد نمیدونم چیکار کنم شاید خودمو بکشم چون دیگه دلیلی برای زنده بودن ندارم ، میشه بهم بگین چیکار کنم خودم نمیدونم که باید تو این موقعیت چیکار کنم فقط دارم گریه میکنم از صبحه هیچی نخوردم و خودمو تو اتاق زمدانی کردم و مجبورم بخواتر این که خانوادم چیزی نفهمن بهشون نگم چون نمیخوان با کسی تو فضای مجازی در ارتباط باشم و من بی خبر از اونا با ریندو دوست شدم برای همین هیچکس نیست که بتونم باهاش درد و دل کنم حتی دوستام هم کنارم نیستن و هرکی سرش تو کار خودشه ، هیچکسیو ندارم که به حرفام گوش کنه حتی اینجا هم دارم الکی خودمو خوشحال نشون میدم و با همه شوخی میکنم ولی واقعا دارم از درون نابود میشم هیچکسی نیست که بهم گوش بده ، نمیدونم چیکار کنم من حتی مامانم هم کنارم نیست تا بخوام تو بغلش گریه کنم
ممنون که تا اینجا رو خوندی
راستش الان که دارم این متن رو مینویسم حالم خیلی بده دارم گریه میکنم ی اتفاقی برام افتاده که واقعا نمیدونم باید چیکار کنم ، از صبحه دارم فقط گریه میکنم و به خودم دلخوشی الکی میدم ، اتفاقی که خیلی ازش میترسیدم بلاخره افتاد ، واقعا نمیدونم چیکار کنم اگه اون بره من کاملا تنها میشم اونو از خودمم بیشتر دوست دارم اون همه ی زندگیمه زندگی من کاملا بی معنی و پوج بود کل روز رو داشتم اهنگ گوش میدادم و الکی میخندیدم اصلا نمیدونستم برای چی دارم زندگی میکنم و هیچ امیدی نداشتم و هیچی برام مهم نبود حتی خودم هم برای خودم مهم نبودم تا این که ی روز با اون اشنا شدم ، ما با هم کلی چت کردیم و واقعا از داشتنش خوشحال بودم ، اون برام خاصه ، شاید فکر کنید دارم دوست پسرمو میگم ولی من تو کل زندگیم هیچ دوست پسری نداشتم اون شخص بهترین دوستم شد اون ی دختره ، من واقعا خیلی دوستش دارم و میترسم از دستش بدم اگه اون بره واقعا زندگیم بی معنی میشه هروقت اسمشو میبینم گریم میگیره میترسم که از دستش بدم نمیدونم باید چیکار کنم ، فقط یک روزه که پیشم نبوده و من انقدر حالم بد شده امیدوارم زود برگرده چون واقعا به بودنش نیاز دارم ، ممکنه بخواتر همین موضوع نتونم سناریو رو ادامه بدم ، هروقت میخوام یک کلمه بنویسم یاد ریندوی خودم میوفتم و گریم میگیره خیلی میترسم اگه فردا نیاد نمیدونم چیکار کنم اون بود که معنی زندگی رو بهم یاد داد اون منو از اون کابوسی که توش بودم بیدار کرد اون بود که دلیل سرخوشیم تو این جهنمی که بهش میگن زندگی شد ، خیلی میترسم خیلی زیاد همیشه ترس اینو داشتم که از دستش بدم حتی اگه یک روز هم باشه نمیخوام بدون اون از اون روز بگذرم ، دوست قبلیم اروم اروم ترکم کرد ولی الان که یهو دیگه از شب گذشته پیغاممو ندید خیلی ترسیدم که ترکم کرده باشه من بهش نیاز دارم اگه فردا هم نیاد نمیدونم چیکار کنم شاید خودمو بکشم چون دیگه دلیلی برای زنده بودن ندارم ، میشه بهم بگین چیکار کنم خودم نمیدونم که باید تو این موقعیت چیکار کنم فقط دارم گریه میکنم از صبحه هیچی نخوردم و خودمو تو اتاق زمدانی کردم و مجبورم بخواتر این که خانوادم چیزی نفهمن بهشون نگم چون نمیخوان با کسی تو فضای مجازی در ارتباط باشم و من بی خبر از اونا با ریندو دوست شدم برای همین هیچکس نیست که بتونم باهاش درد و دل کنم حتی دوستام هم کنارم نیستن و هرکی سرش تو کار خودشه ، هیچکسیو ندارم که به حرفام گوش کنه حتی اینجا هم دارم الکی خودمو خوشحال نشون میدم و با همه شوخی میکنم ولی واقعا دارم از درون نابود میشم هیچکسی نیست که بهم گوش بده ، نمیدونم چیکار کنم من حتی مامانم هم کنارم نیست تا بخوام تو بغلش گریه کنم
ممنون که تا اینجا رو خوندی
۳۴.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.