فیک عشق خونی پارت9 بخش اول
قسمت نهم: آغاز شب
سرکی به داخل راهرو کشیدم، صداهایی مثل صحبت کردن و ... از طبقه پایین به گوش میرسید. اینجا چه خبره؟! اروم اروم به سمت پله ها رفتم و روی پله سوم ایستادم، سرمو خم کردم و به فضای داخل پذیرایی زل زدم. با دیدن صحنه رو به روم یک لحظه حس کردم توهم زدم! چشمامو مالیدم و دوباره نگاه کردم،، کاملا واقعی بود. با اینکه پذیرایی فقط با شمع روشن بود و فضاش نیمه تاریک بود ولی به وضوح میتونستم خوناشامایی که روی مبل ها نشستن و یک سینی بزرگ هم مقابلشونه و داخل سینی هم جام هایی چیده شده رو ببینم. همشون مردمک چشماشون سرخ بود و رگ های بنفشی روی صورتشون خودنمایی میکرد. از بوی خون انسانی که پیچیده بود، میشد به راحتی فهمید محتوای جام ها چیه. اب دهنمو به سختی قورت دادم و با شنیدن صدای اشنایی دستمو گذاشتم روی دهنم. ــــ جمن شی! کاش چن تا از دخترایی که کشتی و خونشون رو برامون اماده کردی، زنده نگه میداشتی من امشب واقعا بهشون نیاز دارم! صدا، صدای تهیونگ بود! مطمئنم! بااینکه نمی تونستم ببینمش چون توی دیدم نبود، ولی به راحتی میتونستم صداش رو تشخیص بدم که انگار مست هم شده. صدای خنده جیمین قلبمو لرزوند ـــ ضیافت امشب کار من نیست! جونگ کوک زحمتش رو کشیده پس دختر رو هم از اون باید بخوای! به جونگ کوک نگاهی انداختم، واقعا ترسناک بود و باورم نمی شد اینا همونایی هستن که امروز با من حیاط رو جارو زدن. دستمو روی قلبم گذاشتم و فشردم،، مثل قلب یک گنجشک بی قرار شده بود. قطره اشکی گونم رو خیس کرد، سریع پاکش کردم و لبامو روی هم فشردم تا صدایی ازم در نیاد.
لعنتی، واقعا پیش خودم چه فکری کرده بودم؟! فکر میکردم اونا خوبن؟ مهربونن؟ اونا فقط یک مشت هیولا هستن که برای جامعه انسان ها خطر محسوب میشن. تهیونگ آهی کشید ـــ جونگ کوک انقدر خشن نباش، دفعه بعد چن تاشون رو زنده نگه دار تا یکم باهاشون سرگرم بشم. جونگ کوک پوزخندی زد ـــ تو که اخرش اونا رو سلاخی می کنی، پس چه فایده داره زنده برات بیارمشون؟ ته نیشخندی زد ـــ اخه قبلش میتونم یک استفاده ای بکنم و یک شبمو باهاشون بگذرونم، بعدش برای اینکه خودمو بیشتر سرگرم کنم سلاخی شون میکنم چون کار مورد علاقمه! دستمو گذاشتم روی دهنم و خودمو عقب کشیدم...پس شخصیت اصلیه اون...اینجوریه؟! ته ـــ جیمین، هر موقع از سایا سیر شدی خبرم کن باهاش کلی کار دارم! کوک پوزخندی زد ــ زر نزن، من از قبل رزروش کردم برای خودم. نگاهمو از اون سه تا گرفتم و به بقیه خوناشامای جمع دادم، حتی اون دکتره جین هم بینشون بود و چهرش هم به همون اندازه وحشتناک شده بود. نفسمو اروم فوت کردم و بلند شدم. به سمت اتاقم حرکت کردم، حداقل تا وقتی که فکر کنن منم خوناشامم بهم اسیبی نمی رسونن. توی حال و هوای خودم بودم که یهو یک نفر دستش رو گذاشت روی گردنم و چسبوندتم به در اتاق کناری. متعجب به دختر رو به روم خیره شدم. این دیگه کیه؟ دستش رو روی گردنم فشار داد و نیشخندی زد، احساس خفگی کم کم داشت سست ام میکرد. پاهامو به زمین فشار دادم و سعی کردم از حصار دستش، گلوم رو ازاد کنم ولی بی فایده بود. موهاش جلوی صورتش رو تا بالای لبش پوشونده بودن، برای همین نمی تونستم چهرش رو ببینم. فشار دستش رو بیشتر کرد و میتونستم صدای خس خس کردن قفسه سینم رو بشنوم. دست از تقلا کردن برداشتم و چشمام تسلیم تاریکی مطلق شد... جیمین: یک قلپ دیگه از جامم رو سر کشیدم. همون جور که شراب انسان ها رو مست میکنه، خون انسان هم برای ما این حکم رو داره و الان حس میکنم چقدر خوب میشد که یک هرزه رو داشتم تا امشب حکم زیرخوابی رو برام داشت! ته ـــ هوس خوردن خون سایا زده به سرم، خون اون واقعا استثنایه، شیرینی این خونا در برابر خون اون هیچه. پوفی کرد و جامش رو توی دستش چرخوند. کوک ـــ هروقت جیمین از سایا خسته بشه، میدتش به من پس بهتره تو دنبال یک استثنای دیگه باشی! از روی مبل بلند شدم و به سمت طبقه بالا حرکت کردم. ته با لبخند کج و کوله ای نگام کرد ـــ انقدر از سایا حرف زدیم، به نظر جیمین هوسش کرد امشب رو اتاق سایا بگذرونه! بی توجه به حرفش پله ها رو طی کردم و وارد راهرو شدم.
سرکی به داخل راهرو کشیدم، صداهایی مثل صحبت کردن و ... از طبقه پایین به گوش میرسید. اینجا چه خبره؟! اروم اروم به سمت پله ها رفتم و روی پله سوم ایستادم، سرمو خم کردم و به فضای داخل پذیرایی زل زدم. با دیدن صحنه رو به روم یک لحظه حس کردم توهم زدم! چشمامو مالیدم و دوباره نگاه کردم،، کاملا واقعی بود. با اینکه پذیرایی فقط با شمع روشن بود و فضاش نیمه تاریک بود ولی به وضوح میتونستم خوناشامایی که روی مبل ها نشستن و یک سینی بزرگ هم مقابلشونه و داخل سینی هم جام هایی چیده شده رو ببینم. همشون مردمک چشماشون سرخ بود و رگ های بنفشی روی صورتشون خودنمایی میکرد. از بوی خون انسانی که پیچیده بود، میشد به راحتی فهمید محتوای جام ها چیه. اب دهنمو به سختی قورت دادم و با شنیدن صدای اشنایی دستمو گذاشتم روی دهنم. ــــ جمن شی! کاش چن تا از دخترایی که کشتی و خونشون رو برامون اماده کردی، زنده نگه میداشتی من امشب واقعا بهشون نیاز دارم! صدا، صدای تهیونگ بود! مطمئنم! بااینکه نمی تونستم ببینمش چون توی دیدم نبود، ولی به راحتی میتونستم صداش رو تشخیص بدم که انگار مست هم شده. صدای خنده جیمین قلبمو لرزوند ـــ ضیافت امشب کار من نیست! جونگ کوک زحمتش رو کشیده پس دختر رو هم از اون باید بخوای! به جونگ کوک نگاهی انداختم، واقعا ترسناک بود و باورم نمی شد اینا همونایی هستن که امروز با من حیاط رو جارو زدن. دستمو روی قلبم گذاشتم و فشردم،، مثل قلب یک گنجشک بی قرار شده بود. قطره اشکی گونم رو خیس کرد، سریع پاکش کردم و لبامو روی هم فشردم تا صدایی ازم در نیاد.
لعنتی، واقعا پیش خودم چه فکری کرده بودم؟! فکر میکردم اونا خوبن؟ مهربونن؟ اونا فقط یک مشت هیولا هستن که برای جامعه انسان ها خطر محسوب میشن. تهیونگ آهی کشید ـــ جونگ کوک انقدر خشن نباش، دفعه بعد چن تاشون رو زنده نگه دار تا یکم باهاشون سرگرم بشم. جونگ کوک پوزخندی زد ـــ تو که اخرش اونا رو سلاخی می کنی، پس چه فایده داره زنده برات بیارمشون؟ ته نیشخندی زد ـــ اخه قبلش میتونم یک استفاده ای بکنم و یک شبمو باهاشون بگذرونم، بعدش برای اینکه خودمو بیشتر سرگرم کنم سلاخی شون میکنم چون کار مورد علاقمه! دستمو گذاشتم روی دهنم و خودمو عقب کشیدم...پس شخصیت اصلیه اون...اینجوریه؟! ته ـــ جیمین، هر موقع از سایا سیر شدی خبرم کن باهاش کلی کار دارم! کوک پوزخندی زد ــ زر نزن، من از قبل رزروش کردم برای خودم. نگاهمو از اون سه تا گرفتم و به بقیه خوناشامای جمع دادم، حتی اون دکتره جین هم بینشون بود و چهرش هم به همون اندازه وحشتناک شده بود. نفسمو اروم فوت کردم و بلند شدم. به سمت اتاقم حرکت کردم، حداقل تا وقتی که فکر کنن منم خوناشامم بهم اسیبی نمی رسونن. توی حال و هوای خودم بودم که یهو یک نفر دستش رو گذاشت روی گردنم و چسبوندتم به در اتاق کناری. متعجب به دختر رو به روم خیره شدم. این دیگه کیه؟ دستش رو روی گردنم فشار داد و نیشخندی زد، احساس خفگی کم کم داشت سست ام میکرد. پاهامو به زمین فشار دادم و سعی کردم از حصار دستش، گلوم رو ازاد کنم ولی بی فایده بود. موهاش جلوی صورتش رو تا بالای لبش پوشونده بودن، برای همین نمی تونستم چهرش رو ببینم. فشار دستش رو بیشتر کرد و میتونستم صدای خس خس کردن قفسه سینم رو بشنوم. دست از تقلا کردن برداشتم و چشمام تسلیم تاریکی مطلق شد... جیمین: یک قلپ دیگه از جامم رو سر کشیدم. همون جور که شراب انسان ها رو مست میکنه، خون انسان هم برای ما این حکم رو داره و الان حس میکنم چقدر خوب میشد که یک هرزه رو داشتم تا امشب حکم زیرخوابی رو برام داشت! ته ـــ هوس خوردن خون سایا زده به سرم، خون اون واقعا استثنایه، شیرینی این خونا در برابر خون اون هیچه. پوفی کرد و جامش رو توی دستش چرخوند. کوک ـــ هروقت جیمین از سایا خسته بشه، میدتش به من پس بهتره تو دنبال یک استثنای دیگه باشی! از روی مبل بلند شدم و به سمت طبقه بالا حرکت کردم. ته با لبخند کج و کوله ای نگام کرد ـــ انقدر از سایا حرف زدیم، به نظر جیمین هوسش کرد امشب رو اتاق سایا بگذرونه! بی توجه به حرفش پله ها رو طی کردم و وارد راهرو شدم.
۷۲.۸k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱