هوای سرد همه را به خانه فرامیخواند و تنها دیوانۀ شهر را ب
هوای سرد همه را به خانه فرامیخواند و تنها دیوانۀشهر را به قدم زدن زیر اسمان گرفته و شهر خالی از روح دعوت میکرد. قدم هایی خالی از ثبات و نگاه هایی پوچ از احساس که به سنگفرش های سرد دوخته شده بود و ذهنی که بر فراز اسمان سیاه بختش پرواز میکرد.
چهره ای که زیر نقاب یخیاش آتشی به بزرگی آتشفشان شعله ور بود و چشمانی که ناخودآگاه خیابان خالی را برای دیدن آن موستانگ سفید رنگ و راننده سیاهپوشش بالا و پایین میکردند.
روح خراشخوردهای که با یادآوری ماهیت راننده دوباره زخمی عمیقتر برمیداشت و ذهنی که فریاد میزد.
.
.
.
.
.
.
.
.
@ابدی
چهره ای که زیر نقاب یخیاش آتشی به بزرگی آتشفشان شعله ور بود و چشمانی که ناخودآگاه خیابان خالی را برای دیدن آن موستانگ سفید رنگ و راننده سیاهپوشش بالا و پایین میکردند.
روح خراشخوردهای که با یادآوری ماهیت راننده دوباره زخمی عمیقتر برمیداشت و ذهنی که فریاد میزد.
.
.
.
.
.
.
.
.
@ابدی
۵.۸k
۳۰ آبان ۱۴۰۳