_
چشمانت..
یک جادوی ناب!
یک کهربای رویایی!
برق درخشان در چشمان سیاهت
و درحالی که لبانت حرکت میکنند..
«دوستت دارم،عزیزم!»
در همان لحظه های ناب
قلبم شروع به ضربات تند و محکم بر سینه ام
گرم شدن بدنم..
عرق کردن
بند آمدن زبانم
دزدیدن چشمانم
سکوت ولی کلمات های فراوان
سکوت ولی قلبی برای تپیدن ز عشق نآمیرا.
سکوت ولی هیاهوی عشق!
لمس لبانت
شکسته افکارم و چشیدن طعم لبانت
شیرین تر از قند
مست کننده تر از شرآب سرخ
__
و کاری کردم قانون شکسته!
قانون شکسته شده
و من خودم را نجات دادم!
آرام آرام وجودم سوخت و نابود شد
لمس دستانم بر گونه ات سوزان ماند
و هنوز «طعم لبانت زبون افکارم»
.
یک جادوی ناب!
یک کهربای رویایی!
برق درخشان در چشمان سیاهت
و درحالی که لبانت حرکت میکنند..
«دوستت دارم،عزیزم!»
در همان لحظه های ناب
قلبم شروع به ضربات تند و محکم بر سینه ام
گرم شدن بدنم..
عرق کردن
بند آمدن زبانم
دزدیدن چشمانم
سکوت ولی کلمات های فراوان
سکوت ولی قلبی برای تپیدن ز عشق نآمیرا.
سکوت ولی هیاهوی عشق!
لمس لبانت
شکسته افکارم و چشیدن طعم لبانت
شیرین تر از قند
مست کننده تر از شرآب سرخ
__
و کاری کردم قانون شکسته!
قانون شکسته شده
و من خودم را نجات دادم!
آرام آرام وجودم سوخت و نابود شد
لمس دستانم بر گونه ات سوزان ماند
و هنوز «طعم لبانت زبون افکارم»
.
۲.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳