سلام،دوستان، داستان موضوعش(تناسخ)هست
سلام،دوستان، داستان موضوعش(تناسخ)هست
میدونم تو دلتون میگین( اثرات مانهوا خوندنه) ولی فرق داره ✨😔 این قسمت داستان قبل از تناسخ هست یاع یاع 🤝🏻خوب بریم سراغ داستان👇🏻✨
🩸(ای کاش آرزو نمیکردم جای او باشم~(0)~)🩸
روزی داستانی خواندم که درباره پادشاهی به نام:(کاوالِن هریک) بود. آن پادشاه همسری زیبا داشت نام او: وایولت هریک بود در واقع دختر عموی پادشاه بودو پادشاه به شدت عاشقش بود. وایولت موهای بور و چشمانی طلایی رنگ داشت و بیشتر به خاطر چشمان طلایی رنگش شهرت داشت. اما پادشاه هنوز وارثی نداشت و به خاطر این قضیه خشمگین و ناراحت شده بود، پزشکان میگفتند که همسر او یعنی وایولت نمیتواند برای تخت پادشاهی وارثی بیاورد. پادشاه فکر کرد شاید با جادو بتواند کاری کند و دستور داد تا یکی از جادوگران ماهری که در قلعه شرق آنجا زندگی میکرد را بیاورند تا راهی پیدا کند آن جادوگر آمد و وِردی را برای ملکه خواند و گفت که تا سه سال آینده بچه ای به دنیا می آید. سه سال گذشت و همان تور که جادوگر گفت پسری نصیب پادشاه شد. پسری که چشمان مادرش را به ارث برده بود با چشمانی طلایی رنگ و موهایی به رنگ تیرگیِ شب و پوستی سفید به دنیا آمد اما وایولت جان خود را از دست داد و نتوانست پسرش را در آغوش بگیرد پادشاه به همین دلیل از پسر خود کینه به دل گرفته بود و فکر میکرد که تقصیر پسرش هست که عشق زندگی اش را از دست داده است. دستور داد تا پسرش را تا ۱۶سالگی در قلعه ای حبس کنند. سالها گذشت و پسر در قلعه بزرگ شد. داییه پسر اسم اورا وین انتخواب کرده بود. او دیگر به سن۱۶سالگی رسیده بود با خودش میگفت بالاخره میتوانم پدرم روببینم. وین پسری مهربان و ساده بود اما ضعیف بزرگ شد، لاغر و کم حرف. شوالیه ها و سربازها به دنبال او آمدند و شاهزاده را بعد از سالها به پیش پدرش کاوالن بردند وقتی پدرش آن را دید که چقدر ضعیف است تصمیم گرفت پسر دیگرش کایر که از ملکه دوم بود را به عنوان وارثش معرفی کند کایر دوسال از وین بزرگ تر بود. در این مُدَت پسرک همش مورد تحقیر پدر قرار میگرفت و حتی به او اجازه نمیداد که اسمش را یک بار هم که شده پدر صدا بزند و نام وین هم ازش گرفت و به پسری که دایه اش آن را وینِ عزیزم صدا میکرد گفت:«از این به بعد اسم تو سیوان نامیده میشود» پس از یک سال پادشاه کاوالن پسر همسر دیگرش کایر را به عنوان پادشاه بعدی معرفی کرد. کایرهمان زمان به دلیل طوطئه ای از دنیا رفت و مادر کایر، سیوان رو دلیل مرگ پسرش میدانست و به همین دلیل دستور داد تا در غذایش زهر بریزند و آن را بکشند و سیوان که تنها وارث تاج و تخت بود کشته شدو پس از مرگ پادشاه کاوالن این حکومت پایان یافت. نظرتون رو بگین اگه خوشتون اومده بود پارت بعدم میزارم🌚🩸
میدونم تو دلتون میگین( اثرات مانهوا خوندنه) ولی فرق داره ✨😔 این قسمت داستان قبل از تناسخ هست یاع یاع 🤝🏻خوب بریم سراغ داستان👇🏻✨
🩸(ای کاش آرزو نمیکردم جای او باشم~(0)~)🩸
روزی داستانی خواندم که درباره پادشاهی به نام:(کاوالِن هریک) بود. آن پادشاه همسری زیبا داشت نام او: وایولت هریک بود در واقع دختر عموی پادشاه بودو پادشاه به شدت عاشقش بود. وایولت موهای بور و چشمانی طلایی رنگ داشت و بیشتر به خاطر چشمان طلایی رنگش شهرت داشت. اما پادشاه هنوز وارثی نداشت و به خاطر این قضیه خشمگین و ناراحت شده بود، پزشکان میگفتند که همسر او یعنی وایولت نمیتواند برای تخت پادشاهی وارثی بیاورد. پادشاه فکر کرد شاید با جادو بتواند کاری کند و دستور داد تا یکی از جادوگران ماهری که در قلعه شرق آنجا زندگی میکرد را بیاورند تا راهی پیدا کند آن جادوگر آمد و وِردی را برای ملکه خواند و گفت که تا سه سال آینده بچه ای به دنیا می آید. سه سال گذشت و همان تور که جادوگر گفت پسری نصیب پادشاه شد. پسری که چشمان مادرش را به ارث برده بود با چشمانی طلایی رنگ و موهایی به رنگ تیرگیِ شب و پوستی سفید به دنیا آمد اما وایولت جان خود را از دست داد و نتوانست پسرش را در آغوش بگیرد پادشاه به همین دلیل از پسر خود کینه به دل گرفته بود و فکر میکرد که تقصیر پسرش هست که عشق زندگی اش را از دست داده است. دستور داد تا پسرش را تا ۱۶سالگی در قلعه ای حبس کنند. سالها گذشت و پسر در قلعه بزرگ شد. داییه پسر اسم اورا وین انتخواب کرده بود. او دیگر به سن۱۶سالگی رسیده بود با خودش میگفت بالاخره میتوانم پدرم روببینم. وین پسری مهربان و ساده بود اما ضعیف بزرگ شد، لاغر و کم حرف. شوالیه ها و سربازها به دنبال او آمدند و شاهزاده را بعد از سالها به پیش پدرش کاوالن بردند وقتی پدرش آن را دید که چقدر ضعیف است تصمیم گرفت پسر دیگرش کایر که از ملکه دوم بود را به عنوان وارثش معرفی کند کایر دوسال از وین بزرگ تر بود. در این مُدَت پسرک همش مورد تحقیر پدر قرار میگرفت و حتی به او اجازه نمیداد که اسمش را یک بار هم که شده پدر صدا بزند و نام وین هم ازش گرفت و به پسری که دایه اش آن را وینِ عزیزم صدا میکرد گفت:«از این به بعد اسم تو سیوان نامیده میشود» پس از یک سال پادشاه کاوالن پسر همسر دیگرش کایر را به عنوان پادشاه بعدی معرفی کرد. کایرهمان زمان به دلیل طوطئه ای از دنیا رفت و مادر کایر، سیوان رو دلیل مرگ پسرش میدانست و به همین دلیل دستور داد تا در غذایش زهر بریزند و آن را بکشند و سیوان که تنها وارث تاج و تخت بود کشته شدو پس از مرگ پادشاه کاوالن این حکومت پایان یافت. نظرتون رو بگین اگه خوشتون اومده بود پارت بعدم میزارم🌚🩸
۳.۸k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.