🍁کوهنورد🍁
سرمای خزان با دلِ یک برگ که زرد است
کاری که دلی با دلِ من کرده، نکردهست
افتاده دلِ سادهٔ من بر سرِ راهِ-
آن چشم که جادوگر و آن چهره که تردست…
من در اثرِ عشوهبری گشته زمینگیر
او در هنرِ عشوهگری گشته زبردست
هرگاه دلم خواست بچیند، به حذر گفت:
بر میوهٔ ممنوعهٔ این باغ مبر دست
تا تکیه کند، پشتِ سرش کوه شدم، لیک
دیدم صنمِ سنگدلم کوهنورد است
کاری که دلی با دلِ من کرده، نکردهست
افتاده دلِ سادهٔ من بر سرِ راهِ-
آن چشم که جادوگر و آن چهره که تردست…
من در اثرِ عشوهبری گشته زمینگیر
او در هنرِ عشوهگری گشته زبردست
هرگاه دلم خواست بچیند، به حذر گفت:
بر میوهٔ ممنوعهٔ این باغ مبر دست
تا تکیه کند، پشتِ سرش کوه شدم، لیک
دیدم صنمِ سنگدلم کوهنورد است
۵.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.