عشق اشتباه
عشق اشتباه
part ¹⁰
رسیدیم تالار پشت پرده ها وایسادم پرده ها کنار کشیده شدن و همه برام دست زدن به سمت جونگکوک حرکت کردم و دستشو گرفتم عاقد شروع کرد به حرف زدن
...خانم پارک لونا ایا حاضرید با اقای جئون جونگکوک در تمام سختی ها و خوشی ها بمانید ؟(خودمم نفهمیدم چی گفتم)
لونا:بله
....و اقای جئون ایا حاضرید تا اخر عمر به خانم کیم لونا وفادار بمانید؟
جونگکوک:بله
...من شما را زن و شوهر اعلام میکنم
همه برامون دست زدن جونگکوک حلقمو دست کرد و پیشونیم و بوسید
جونگکوک:خیلی دوست دارم
لونا:منم دوست دارم جونگکوکا
(۷ سال بعد)
من و جونگکوک الان یه پسر کوچولوی ۴ساله داریم و یه دختر ناز ۲ ساله خیلی کیوتن من دیگه از کار مافیا اومدم بیرون و جونگکوکم از کارش استفا داد و الان یه شرکت مدلینگ داره منم کارای طراحی رو انجام میدم لنا و تهیونگم یه پسر ۳ ساله و یه دختر ۱ ساله دارن تهیونگ و جونگکوک باهم شریکن زندگیمون خیلی عالی و ارومه واقعا خوشحالم که با جونگکوک اشنا شدم داشتم با بچه هام بازی میکردم که در خونه رو زدن
لونا:بله؟
لنا:منم لنا
لونا:سلام اونی چطوری
لنا:خوبم تو چطوری کوچولو های خاله کجان
لونا:اونجا دارن بازی میکنن
لنا:سلام یول و یورا خوبین قشنگام
یول:سلام خاله
یورا:سلام خاله(بچگونه)
لونا:ایزول و مین جون سلام چطورین قربونتون بشم
مین جون:سلام خاله(انتظار ندارین ایزول سلام بگه گفتم ۱ سالشه😂)
لنا:بچه هارو بزاریم پیش خانم لی(پرستار بچه)خودمون بریم بیرون چطوره؟
لونا:باشه وایسا اماده بشم
بچه هارو گذاشتیم پیش خانم لی خودمونم رفتیم مرکز خرید کلی لباس خریدیم که گوشیم زنگ خورد
لونا:الو بفرمایین
...اگه بچه هاتونو میخواین بیاین به این ادرس
لونا:چی شما کی هستین...الو...الو
لنا:چیشده
لونا:یکی زنگ زد گفت اگه بچه هاتونو میخواین بیاین به این ادرس(نگران)
لنا:چی بچه ها که پیش خانم لی ان(نگران)
لونا:بزار زنگ بزنم به خانم لی(پرستارشون)
لی:الو بفرمایین
لونا:الو خانم لی بچه هامون اونجان؟
لی:نه با یه اقایی که میگفت از طرف پدراشون فرستاده شده گفتن میخوان بچه هارو ببرن بیرون
لونا:چی احمق تو چرا به من زنگ نزدی تو چجور پرستاری هستی که بچه هارو سپردی به یه قریبه(داد)
لی:ببخشید خانم
لونا:ببخشید تو به درد چی میخوره وقتی بچه هامون معلوم نیست دست کین(داد)(قطع کرد)
لنا:حالا چیکار کنیم(نگران)
لونا:میخوام زنگ بزنم به جونگکوک(بغض)
لنا:حالا بغض نکن پیدا میشن(نگران)
لونا:الو جونگکوک (گریه)
جونگکوک:الو لونا چیشده چرا داری گریه میکنی
لونا:بچه هارو گذاشتیم پیش خانم لی بعد یه اقایی اومده بچه هارو با خودش برده جونگکوک چیکار کنم(گریه)
شرط هااا
لایک ۱۴ کامنت ۱۲
part ¹⁰
رسیدیم تالار پشت پرده ها وایسادم پرده ها کنار کشیده شدن و همه برام دست زدن به سمت جونگکوک حرکت کردم و دستشو گرفتم عاقد شروع کرد به حرف زدن
...خانم پارک لونا ایا حاضرید با اقای جئون جونگکوک در تمام سختی ها و خوشی ها بمانید ؟(خودمم نفهمیدم چی گفتم)
لونا:بله
....و اقای جئون ایا حاضرید تا اخر عمر به خانم کیم لونا وفادار بمانید؟
جونگکوک:بله
...من شما را زن و شوهر اعلام میکنم
همه برامون دست زدن جونگکوک حلقمو دست کرد و پیشونیم و بوسید
جونگکوک:خیلی دوست دارم
لونا:منم دوست دارم جونگکوکا
(۷ سال بعد)
من و جونگکوک الان یه پسر کوچولوی ۴ساله داریم و یه دختر ناز ۲ ساله خیلی کیوتن من دیگه از کار مافیا اومدم بیرون و جونگکوکم از کارش استفا داد و الان یه شرکت مدلینگ داره منم کارای طراحی رو انجام میدم لنا و تهیونگم یه پسر ۳ ساله و یه دختر ۱ ساله دارن تهیونگ و جونگکوک باهم شریکن زندگیمون خیلی عالی و ارومه واقعا خوشحالم که با جونگکوک اشنا شدم داشتم با بچه هام بازی میکردم که در خونه رو زدن
لونا:بله؟
لنا:منم لنا
لونا:سلام اونی چطوری
لنا:خوبم تو چطوری کوچولو های خاله کجان
لونا:اونجا دارن بازی میکنن
لنا:سلام یول و یورا خوبین قشنگام
یول:سلام خاله
یورا:سلام خاله(بچگونه)
لونا:ایزول و مین جون سلام چطورین قربونتون بشم
مین جون:سلام خاله(انتظار ندارین ایزول سلام بگه گفتم ۱ سالشه😂)
لنا:بچه هارو بزاریم پیش خانم لی(پرستار بچه)خودمون بریم بیرون چطوره؟
لونا:باشه وایسا اماده بشم
بچه هارو گذاشتیم پیش خانم لی خودمونم رفتیم مرکز خرید کلی لباس خریدیم که گوشیم زنگ خورد
لونا:الو بفرمایین
...اگه بچه هاتونو میخواین بیاین به این ادرس
لونا:چی شما کی هستین...الو...الو
لنا:چیشده
لونا:یکی زنگ زد گفت اگه بچه هاتونو میخواین بیاین به این ادرس(نگران)
لنا:چی بچه ها که پیش خانم لی ان(نگران)
لونا:بزار زنگ بزنم به خانم لی(پرستارشون)
لی:الو بفرمایین
لونا:الو خانم لی بچه هامون اونجان؟
لی:نه با یه اقایی که میگفت از طرف پدراشون فرستاده شده گفتن میخوان بچه هارو ببرن بیرون
لونا:چی احمق تو چرا به من زنگ نزدی تو چجور پرستاری هستی که بچه هارو سپردی به یه قریبه(داد)
لی:ببخشید خانم
لونا:ببخشید تو به درد چی میخوره وقتی بچه هامون معلوم نیست دست کین(داد)(قطع کرد)
لنا:حالا چیکار کنیم(نگران)
لونا:میخوام زنگ بزنم به جونگکوک(بغض)
لنا:حالا بغض نکن پیدا میشن(نگران)
لونا:الو جونگکوک (گریه)
جونگکوک:الو لونا چیشده چرا داری گریه میکنی
لونا:بچه هارو گذاشتیم پیش خانم لی بعد یه اقایی اومده بچه هارو با خودش برده جونگکوک چیکار کنم(گریه)
شرط هااا
لایک ۱۴ کامنت ۱۲
۲.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.