دلم می خواست باران بود
دلم میخواست باران بود
من بودم
تو بودی
یک خیابان بود.
دلم میخواست شاید در حصاری دور در باغی، کناری، دشت سرسبزی
میان کلبهای، طاقی، اتاقی، زندگی را معنی و تفسیر میکردیم.
دلم میخواست از هرچیز هست و نیست، از هرکس...
وَ از هر اتفاق تلخ و غمگینی، به غایت، دور میبودم
دلم میخواست کنج سادهای با عشق و آرامش میآسودم
دلم میخواست باران بود، ساکت، دور، سبز، آرام
من بودم، تو بودی
کلبهی دنجی، میان کوهساران بود ...
من بودم
تو بودی
یک خیابان بود.
دلم میخواست شاید در حصاری دور در باغی، کناری، دشت سرسبزی
میان کلبهای، طاقی، اتاقی، زندگی را معنی و تفسیر میکردیم.
دلم میخواست از هرچیز هست و نیست، از هرکس...
وَ از هر اتفاق تلخ و غمگینی، به غایت، دور میبودم
دلم میخواست کنج سادهای با عشق و آرامش میآسودم
دلم میخواست باران بود، ساکت، دور، سبز، آرام
من بودم، تو بودی
کلبهی دنجی، میان کوهساران بود ...
۶۴۹
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.