افسون شده p14
اورانوس : روی تخت نشستم و با چشم به دور تا دور اتاق خیره شدم ولی یادت میاد دراکو همه چیز رو یادت میاد کلافه چنگی به موهام زدم باشه ولی من عوض میشم ولی باعثش تویی مالفوی! از روی تخت بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون و لبخندی زدم امیلی : خوبی؟ اورانوس : عالیم! امیلی : لبخندی زدم و بهش خیره شدم جدی؟ خوبی؟ اورانوس : باید بد باشم؟ چرا؟ به خاطر یکی که خاطرات گذشته، احساسات من واسش مهم نیست؟ به خاطر یکی که حتی منو نمیشناسه؟ بهم اعتماد نداره؟ منو نمی بینه؟ امیلی : اورانوس آروم باش اورانوس : من خوبم الان...خوبم! وارد آشپرخونه شدم و یک لیوان آب برداشتم و خوردم و رفتم بیرون و روی مبل نشستم و نفس عمیقی کشیدم امیلی : یعنی میخوای بگی دیگه دو..سش نداری؟ اورانوس : چشمام رو با درد روی هم گذاشتم و لبخند تلخی زدم خب...احساساتم که حذف نمیشه هنوزم دو...سش دارم و دلم واسش تنگ شده پوزخندی گوشه لبم نشست بگذریم من میرم یه جوری خودم رو سرگرم کنم یه جوری بتونم فکرش رو فراموش کنم از روی مبل بلند شدم و حرکت کردم سمت اتاقم...وارد اتاقم شدم و بوم نقاشی و رنگ ها رو برداشتم و روی صندلی پشت میز نشستم لبخندی روی لبم نشست و مشغول نقاشی شدم به پایانش رسیدم بوم رو روبه روی خودم گرفتم و بهش چشم دوختم...ماه، سیاهی شب! ولی من هنوزم منتظرت میمونم موطلایی!
۴.۱k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.