عشق دروغین / 𝐅𝐚𝐤𝐞 𝐥𝗼𝐯𝐞
عشق دروغین / 𝐅𝐚𝐤𝐞 𝐥𝗼𝐯𝐞
𝐩𝐚𝐫𝐭 : 1
یونبی و خانوادش بعد مدت ها به بزرگترین مهمونی سئول دعوت شدن. مهمونیای که در اون مافیای اصلی کیپاپ قراره همسرش رو انتخاب کنه....پدر یونبی هم که طبق معمول بخاطر منافعش حاضره دست به هر ماری بزنه حاضره دختر خودش رو فدا کنه تا بیزینسشپیشرفت کنه و به عاقبت یونبی در کنار یک مافیا اصلا فکر نمیکرد.
ولی ازدواج با اون ادم برای یونبی بزرگترین کابوسه.
ویو یونبی
در حالیکه داشتم وودکا رو توی نوشیدنیم میریختم کسی از پشت سرت شروع به صحبت کرد : لیدر یه همسر معتاد به الکل نمیخواد لِیدی.
برگشتم و بهش خیره شدم...قد خیلی بلند و اندام بشدت ورزیدهای داشت.
چشم غرهای بهش رفتم و پرسیدم :
به من ربطی نداره که اون چه همسری میخواد، من اینجا بیشتر یه روحم تا یه دختر قوی که بتونه پیش یه مافیا دووم بیاره.
یکی از ابروهاش بالا رفت و پرسید : پس دوس نداری همسرش شی، هوم؟
گفتم : او یه سایکوعه، یه قاتله و میتونم بهت قول بدم که دیدگاهش به زن ها بشدت مزخرفه...
بهم خیره شد و گفت : هوووم، جالبه نظریت کاملا اشتباهه میتونم بگم فقط قاتل رو خوب اومدی که اونم فقط دستور صادر میکنه قاتل اصلی تهیونگه....
سرم رو تکون دادم و گفتم : اصن مهم نیس، جدی میگم تو باید ازش دور بمونی اون واقعا ادم خوبی نیست هرچی تاحالا از شنیدم بد بو....صبر کن تو که برای اون کار نمیکنی؟
سرش رو تکون داد و پوزخند زد : نه نه اصلا! اگه نمیخوای همسرش باشی واسه چی به این مهمونی اومدی ؟
با بی حوصلگی و صدای گرفته گفتم : بخاطر بیزینس مزخرف پدرم....
نفس عمیقی کشیدم و گفتم : تو اینجا چیکار میکنی؟
دهنش رو باز کرد که جوابم رو بده اما کسی شروع به صحبت کرد : همگی گوش کنین، رئیس تصمیمشون رو گرفتن و الان برای اعلام تصمیمشون میان.
حس کردم مردی که کنارم بود شروع به حرکت به سمت جایگاه کرد، تمام بدنم تو کمتر از یک ثانیه بدنم یخ کرد.
جونگکوک پشت میکروفون ایستاد و در حالی که به تو خیره بود گفت : من تصمیمم رو گرفتم....
𝐩𝐚𝐫𝐭 : 1
یونبی و خانوادش بعد مدت ها به بزرگترین مهمونی سئول دعوت شدن. مهمونیای که در اون مافیای اصلی کیپاپ قراره همسرش رو انتخاب کنه....پدر یونبی هم که طبق معمول بخاطر منافعش حاضره دست به هر ماری بزنه حاضره دختر خودش رو فدا کنه تا بیزینسشپیشرفت کنه و به عاقبت یونبی در کنار یک مافیا اصلا فکر نمیکرد.
ولی ازدواج با اون ادم برای یونبی بزرگترین کابوسه.
ویو یونبی
در حالیکه داشتم وودکا رو توی نوشیدنیم میریختم کسی از پشت سرت شروع به صحبت کرد : لیدر یه همسر معتاد به الکل نمیخواد لِیدی.
برگشتم و بهش خیره شدم...قد خیلی بلند و اندام بشدت ورزیدهای داشت.
چشم غرهای بهش رفتم و پرسیدم :
به من ربطی نداره که اون چه همسری میخواد، من اینجا بیشتر یه روحم تا یه دختر قوی که بتونه پیش یه مافیا دووم بیاره.
یکی از ابروهاش بالا رفت و پرسید : پس دوس نداری همسرش شی، هوم؟
گفتم : او یه سایکوعه، یه قاتله و میتونم بهت قول بدم که دیدگاهش به زن ها بشدت مزخرفه...
بهم خیره شد و گفت : هوووم، جالبه نظریت کاملا اشتباهه میتونم بگم فقط قاتل رو خوب اومدی که اونم فقط دستور صادر میکنه قاتل اصلی تهیونگه....
سرم رو تکون دادم و گفتم : اصن مهم نیس، جدی میگم تو باید ازش دور بمونی اون واقعا ادم خوبی نیست هرچی تاحالا از شنیدم بد بو....صبر کن تو که برای اون کار نمیکنی؟
سرش رو تکون داد و پوزخند زد : نه نه اصلا! اگه نمیخوای همسرش باشی واسه چی به این مهمونی اومدی ؟
با بی حوصلگی و صدای گرفته گفتم : بخاطر بیزینس مزخرف پدرم....
نفس عمیقی کشیدم و گفتم : تو اینجا چیکار میکنی؟
دهنش رو باز کرد که جوابم رو بده اما کسی شروع به صحبت کرد : همگی گوش کنین، رئیس تصمیمشون رو گرفتن و الان برای اعلام تصمیمشون میان.
حس کردم مردی که کنارم بود شروع به حرکت به سمت جایگاه کرد، تمام بدنم تو کمتر از یک ثانیه بدنم یخ کرد.
جونگکوک پشت میکروفون ایستاد و در حالی که به تو خیره بود گفت : من تصمیمم رو گرفتم....
۷.۲k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.