آرزوی محالم؛
آرزوی محالم؛
محبوبم سلام!
هم اکنون که قلم به دست گرفتهام تا برایت از آنچه در نبودت بر من میگذرد بنویسم، دلم همچون اناری سرخ که ترشی جانش به لبش رسیده ترکیدهست! شکافی عمیق، زخمی بر پیکر بر جای گذاشت و سبب شد کس و ناکس از آنچه در دل نهان کرده بودیم خبر دار شود! جای گله و شکایتی هم نیست، زمانه رحم نداشت و ما هم طاقت ... پس از نظر من این وسط هیچ گناهی به گردنت نیست!
اما میخواهم بدانی از دلم، دلی که از شور بختیاش به سوی تو ره گرفت! دلی که آتش محبت تو را در خود کاشت و دامنش تا روز محشر خواهد سوخت ... همان دل خونگرم که جز نقش و نگار تو در نظرش نیامد و جز کوی تو گذرش به هیچ کس نیفتاد! عرصه بر دلم خون است و گلویش آلوده به بغض ...
صدای فرحناکَت از مخیلهام به دست تجزیهای هولناک سپرده شده ست!
رخ زیبایت دیگر به یادم نمیآید، تصویر صورتت از ذهنم تماما پاک شده ست گویی از اول هیچ ترسیمی در آن شکل نگرفته باشد!
عشقت اما همچنان سیخ به جگرم میکشد و دم نمیزنم!
سینهی من کمان بود و آه تیر و جگرم تیردان، از جایی که خاطرم همراهی میکند دائم تیری در کمان من بود و تیردان هیچ گاه رنگ تهی بودن به خود نگرفت!
دل تنگم خو گرفته با توست، با هیچ کس به جز تو آرام نمیگیرد!
خودت هم شاید آنقدر دست دست کنی که نوشدارو پس از مرگ شوی و دیگر اثرت با بیاثریات تفاوت چندانی نکند..
من آهنگ ِ درد کشیدن خودم را دارم و تو هم آهنگ درد کشیدن خودت!
هر دو دردمندیم و دوای درد هم!
تو دوای من، من مسکن تو ...
تنم را ببین، زخمیست! تنت را ببین، آن هم زخمی ست!
نمیخواهی انتخاب دیگری کنی و نمک روی این زخم ها نپاشی؟(:
مثلا بجای افزودن به دردمان پایان آن را رقم بزنی؟...
من درد را تحمل میکنم؛ هر چند برایم جانفرسا و جانگیر است ...
اما تحمل میکنم ...
چون پایانَش به تو ختم میشود!
به گرمای آغوشت...
گرمای آغوشت که پایان دهنده ی آتش سینه ام خواهد بود!
پایان سینه سوختگیاَم...
آب روی اتَش دلم!
نکند باد شوی؛ زار شوی ...
بِوَزی از هر سو، بدمی بر جگر ِ خاکستر شدهام؟
آتشش بار دگر کوک شود، جان ِ بگیرد و نفسم بند نیاید؟
نه ...
حتی فکرش را هم نکن(؛
مرهم رسان را چه به درد افزایی؟
میدانم که میآیی و دلم آرام میگیرد...
میدانم که راحت جان ِ پاهای پینه بسته ام میگردی ...
پس زودتر بیا؛
نگاه کن که نردبان رویای آمدنت از دیوار این جهان بلند تر شده(:
سر به فلک کشیدنش را مگر نمیخواستی پس وقت بازگشتت باز رسیده! ...
همان لباسی که دوست داشتی را میپوشم، عطر مورد علاقهات را میزنم با یک لیوان چای دم در منتظرت مینشینم..
قبل سرد شدن چایام بیا جانم به قربان دو قدمت(: !...
بگذریم...
بیشببخیرنخوابیم؛
شبتبخیر..♡
یاردآ
۲۸ آبان ماه ۰۱ | شنبه
#بادبافشون
محبوبم سلام!
هم اکنون که قلم به دست گرفتهام تا برایت از آنچه در نبودت بر من میگذرد بنویسم، دلم همچون اناری سرخ که ترشی جانش به لبش رسیده ترکیدهست! شکافی عمیق، زخمی بر پیکر بر جای گذاشت و سبب شد کس و ناکس از آنچه در دل نهان کرده بودیم خبر دار شود! جای گله و شکایتی هم نیست، زمانه رحم نداشت و ما هم طاقت ... پس از نظر من این وسط هیچ گناهی به گردنت نیست!
اما میخواهم بدانی از دلم، دلی که از شور بختیاش به سوی تو ره گرفت! دلی که آتش محبت تو را در خود کاشت و دامنش تا روز محشر خواهد سوخت ... همان دل خونگرم که جز نقش و نگار تو در نظرش نیامد و جز کوی تو گذرش به هیچ کس نیفتاد! عرصه بر دلم خون است و گلویش آلوده به بغض ...
صدای فرحناکَت از مخیلهام به دست تجزیهای هولناک سپرده شده ست!
رخ زیبایت دیگر به یادم نمیآید، تصویر صورتت از ذهنم تماما پاک شده ست گویی از اول هیچ ترسیمی در آن شکل نگرفته باشد!
عشقت اما همچنان سیخ به جگرم میکشد و دم نمیزنم!
سینهی من کمان بود و آه تیر و جگرم تیردان، از جایی که خاطرم همراهی میکند دائم تیری در کمان من بود و تیردان هیچ گاه رنگ تهی بودن به خود نگرفت!
دل تنگم خو گرفته با توست، با هیچ کس به جز تو آرام نمیگیرد!
خودت هم شاید آنقدر دست دست کنی که نوشدارو پس از مرگ شوی و دیگر اثرت با بیاثریات تفاوت چندانی نکند..
من آهنگ ِ درد کشیدن خودم را دارم و تو هم آهنگ درد کشیدن خودت!
هر دو دردمندیم و دوای درد هم!
تو دوای من، من مسکن تو ...
تنم را ببین، زخمیست! تنت را ببین، آن هم زخمی ست!
نمیخواهی انتخاب دیگری کنی و نمک روی این زخم ها نپاشی؟(:
مثلا بجای افزودن به دردمان پایان آن را رقم بزنی؟...
من درد را تحمل میکنم؛ هر چند برایم جانفرسا و جانگیر است ...
اما تحمل میکنم ...
چون پایانَش به تو ختم میشود!
به گرمای آغوشت...
گرمای آغوشت که پایان دهنده ی آتش سینه ام خواهد بود!
پایان سینه سوختگیاَم...
آب روی اتَش دلم!
نکند باد شوی؛ زار شوی ...
بِوَزی از هر سو، بدمی بر جگر ِ خاکستر شدهام؟
آتشش بار دگر کوک شود، جان ِ بگیرد و نفسم بند نیاید؟
نه ...
حتی فکرش را هم نکن(؛
مرهم رسان را چه به درد افزایی؟
میدانم که میآیی و دلم آرام میگیرد...
میدانم که راحت جان ِ پاهای پینه بسته ام میگردی ...
پس زودتر بیا؛
نگاه کن که نردبان رویای آمدنت از دیوار این جهان بلند تر شده(:
سر به فلک کشیدنش را مگر نمیخواستی پس وقت بازگشتت باز رسیده! ...
همان لباسی که دوست داشتی را میپوشم، عطر مورد علاقهات را میزنم با یک لیوان چای دم در منتظرت مینشینم..
قبل سرد شدن چایام بیا جانم به قربان دو قدمت(: !...
بگذریم...
بیشببخیرنخوابیم؛
شبتبخیر..♡
یاردآ
۲۸ آبان ماه ۰۱ | شنبه
#بادبافشون
۳۸.۶k
۲۸ آبان ۱۴۰۱