بالاخره دیدمت ،
بالاخره دیدمت ،
خیلی ذوق داشتم ولی این ذوقو توی چشمات نمیدیم ، انگار...برای تو عادی بود ؛
اولین بارم بود که باهات دست دادم و برام حس جالبی بود ، ولی تو انگار عین خیالت نبود ؛
سعی کرده بودم که نهایت زمان کم رو انتخاب کنم تا باهات وقت بگذرونم تا اذیت نشی اما انگار برای تو یه کافه ۱۵ : ۰۰ دقیقه ای یک قرن بود پس بهت گفتم که بری :)
با خودم حرف زدمو گفتم این فقط خیالمه ،
واقعیت نیست ،
و تو توی واقعیت قرار نیست اینطوری باشی ؛
ولی...هرچی به زمانِ دیدنت نزدیک تر میشم..
احساس میکنم اشتباه نمیکنم ،
تو قراره دقیقا اونطوری که فکر میکنم سرد باشیو اهمیت ندی-،-
اما نمیتونم بهت بگم که بری ،
چون این فقط تصورات منه که داره وجودمو میبلعه
و اگه بخوام بخاطر این تصورات رابطه هامو سفت و شل کنم ،
تو ،
یعنی
تنها کسی که موندی
از دست میدم،،،،،،
و تو حتی نمیتونی این حرفا رو بخونی،
این چیزی عه که حالمو بدتر میکنه¡¿
خیلی ذوق داشتم ولی این ذوقو توی چشمات نمیدیم ، انگار...برای تو عادی بود ؛
اولین بارم بود که باهات دست دادم و برام حس جالبی بود ، ولی تو انگار عین خیالت نبود ؛
سعی کرده بودم که نهایت زمان کم رو انتخاب کنم تا باهات وقت بگذرونم تا اذیت نشی اما انگار برای تو یه کافه ۱۵ : ۰۰ دقیقه ای یک قرن بود پس بهت گفتم که بری :)
با خودم حرف زدمو گفتم این فقط خیالمه ،
واقعیت نیست ،
و تو توی واقعیت قرار نیست اینطوری باشی ؛
ولی...هرچی به زمانِ دیدنت نزدیک تر میشم..
احساس میکنم اشتباه نمیکنم ،
تو قراره دقیقا اونطوری که فکر میکنم سرد باشیو اهمیت ندی-،-
اما نمیتونم بهت بگم که بری ،
چون این فقط تصورات منه که داره وجودمو میبلعه
و اگه بخوام بخاطر این تصورات رابطه هامو سفت و شل کنم ،
تو ،
یعنی
تنها کسی که موندی
از دست میدم،،،،،،
و تو حتی نمیتونی این حرفا رو بخونی،
این چیزی عه که حالمو بدتر میکنه¡¿
۵.۴k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.