خدا میداند حرف نقل دیروز وامروز
خدا میداند حرف نقل دیروز وامروز
نیست ،صحبت از سالها عمریست که
باید کنارهم بد وخوبش را میگذراندیم
باید ذره ای از گذشتی که برای انها که
دلیل تمام رنجهایت هستن را هم خرج
دل وامانده کسی میکردی که خودت هم
میدانی خدای روی زمینش بودی میدانی
عزیز دلشکسته من بااینکه تجربه کمتری داشتم یعنی در واقع تواولینم بودی ومن.هیچ تجربه ای نداشتم اما از روزی که عهدکردم همیشگی باشم تمام تلخ وشیرینها را بجان خریدم هرانچه میدانستم ذهن تورا ازار میدهد از خود دورکردم وبرای زوتررسیدن به ارامش
تلاشم رابیشترکرده بودم ودیگراهمیت
نمیدادم که من فلان سمت را دارم پس
نباید اینکاررا انجام بدهم ،میخواستم غافلگیرت کنم ،من باتمام حسادتم قبول
کرده بودم واقعیت را وتمام تلاشم را میکردم که رفتارم عادی بنظر بیایدمن این راپذیرفته بودم وتوهرگزنخواهی دانست که برای کسی باخصوصیات من
چقدرسنگین وکشنده است اما تو هرگز
مرانمیدیدی هیچوقت هیچ عاشقانه ای برایم نخواستی زیرا تمام محبتت را گرو
گذاشته بودی وگمان میکردی من از روی
بیکسی است که بتوپایبندم واین اوج بی انصافی بود من بیشترین درخواستهای دوستی را انزمان داشتم بجز انهاکه میدانستم تویی وگاهی از روی حرصم ازتو بتو شکایت میکردم بشرافتم اجازه ندادم به هیچ احدی که تکرار کندخواسته اش را من هیچوقت نمیتوانم به ارامش برسم زیرا برای صدمین بار میگویم آنقدر تورا دوست دارم که تمام زندگیم رادر نبودنت به اتش بکشم وازهمه بریده ودر گوشه ای در تنهایی مطلق مدام مرور کنم خاطرات راومدام باخودم بگویم که هیچوقت دلی برایم نمیتپیده ،بلکه. نوعی تحمل بوده
واین چندسال ممهرتاییدش ،مگرمیشود کسیرا سر سوزنی. دوست داشت اماارهابش کرد وحتی یکبار یاد نکرد ،،،
من هنوزم گاهی گمان میکنم مخاطبت منم بخدا دلم نمیاید ببینم غصه میخوری بااینکه میدانم جوابی نمیگیرم
خودم را میشکنم وبسویت میایم و....
من به اندازه کافی انتظارت راکشیدم وبه احترامت وفادارت ماندم محال است کسی غیرازاین را بگوید محال محال محال
من هم در گوشه ای ازاین دنیا اندوهی دارم که هرچندمیدانم غیرممکن است اما 😔😔😔
کسی چه میدااندشاید یکی ازهمین روزها بیدارشوی وبفهمی که تمام شدم...
نیست ،صحبت از سالها عمریست که
باید کنارهم بد وخوبش را میگذراندیم
باید ذره ای از گذشتی که برای انها که
دلیل تمام رنجهایت هستن را هم خرج
دل وامانده کسی میکردی که خودت هم
میدانی خدای روی زمینش بودی میدانی
عزیز دلشکسته من بااینکه تجربه کمتری داشتم یعنی در واقع تواولینم بودی ومن.هیچ تجربه ای نداشتم اما از روزی که عهدکردم همیشگی باشم تمام تلخ وشیرینها را بجان خریدم هرانچه میدانستم ذهن تورا ازار میدهد از خود دورکردم وبرای زوتررسیدن به ارامش
تلاشم رابیشترکرده بودم ودیگراهمیت
نمیدادم که من فلان سمت را دارم پس
نباید اینکاررا انجام بدهم ،میخواستم غافلگیرت کنم ،من باتمام حسادتم قبول
کرده بودم واقعیت را وتمام تلاشم را میکردم که رفتارم عادی بنظر بیایدمن این راپذیرفته بودم وتوهرگزنخواهی دانست که برای کسی باخصوصیات من
چقدرسنگین وکشنده است اما تو هرگز
مرانمیدیدی هیچوقت هیچ عاشقانه ای برایم نخواستی زیرا تمام محبتت را گرو
گذاشته بودی وگمان میکردی من از روی
بیکسی است که بتوپایبندم واین اوج بی انصافی بود من بیشترین درخواستهای دوستی را انزمان داشتم بجز انهاکه میدانستم تویی وگاهی از روی حرصم ازتو بتو شکایت میکردم بشرافتم اجازه ندادم به هیچ احدی که تکرار کندخواسته اش را من هیچوقت نمیتوانم به ارامش برسم زیرا برای صدمین بار میگویم آنقدر تورا دوست دارم که تمام زندگیم رادر نبودنت به اتش بکشم وازهمه بریده ودر گوشه ای در تنهایی مطلق مدام مرور کنم خاطرات راومدام باخودم بگویم که هیچوقت دلی برایم نمیتپیده ،بلکه. نوعی تحمل بوده
واین چندسال ممهرتاییدش ،مگرمیشود کسیرا سر سوزنی. دوست داشت اماارهابش کرد وحتی یکبار یاد نکرد ،،،
من هنوزم گاهی گمان میکنم مخاطبت منم بخدا دلم نمیاید ببینم غصه میخوری بااینکه میدانم جوابی نمیگیرم
خودم را میشکنم وبسویت میایم و....
من به اندازه کافی انتظارت راکشیدم وبه احترامت وفادارت ماندم محال است کسی غیرازاین را بگوید محال محال محال
من هم در گوشه ای ازاین دنیا اندوهی دارم که هرچندمیدانم غیرممکن است اما 😔😔😔
کسی چه میدااندشاید یکی ازهمین روزها بیدارشوی وبفهمی که تمام شدم...
۱۰.۳k
۰۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.