"•عشق خونی•" "•پارت7•" "•بخش اول•"
قسمت هفتم: به من نزدیک نشو!
با حسه گرسنگی شدید و سردرد بدی بیدار شدم. به سختی به تخت تکیه دادم و لب هامو که مثل کویر خشک شده بود، با زبون خیس کردم. بی حال به اطراف نگاه کردم دستی به گردنم کشیدم که حس کردم بعضی قسمتاش متورمه. بلند شدم و رو به رو ایینه قدی اتاقم ایستادم. با چشمای گشاد شده به کبودی های روی گردنم نگاهی انداختم که متورم شده بودن. یقه لباسم رو کمی کشیدم پایین که دیدم کبودی ها تا قسمت بالای سینم ادامه دارن. لپامو از داخل گاز گرفتم و حرص خوردم.
یهو با به یاداوری چیزی، نگاهم توی ایینه از کبودی هام به پایین تنم سر خورد. نکنه...وقتی بیهوش بودم...باهام.... اب دهنمو به سختی قورت دادم و از اتاق اومدم بیرون. با دیدن سایا که اتاقش رو ترک کرد و متوجه من نشد و رفت پایین، به این فکر کردم که حتما اتاق کناری، اتاق اون عوضیه. در اتاق رو اروم باز کردم و با دیدنش که پشت به من وسط اتاقش ایستاده و فقط یک حوله دورشه، ابرویی بالا انداختم. قطرات اب از لای موهاش سر می خوردن و روی کتف های سفیدش خودنمایی میکردن.
نگاهم از عضله های پشتش به سمت بازوهاش حرکت کرد. اب دهنم رو قورت دادم و مات نگاش میکردم، که یهو سرش رو کج کرد و زیر چشمی نگام کرد که سریع خودمو کشیدم بیرون و در اتاق رو بستم. دستمو روی قلبم گذاشتم، الانه که قلبم بیفته توی شرتم *-* دست دیگم رو از روی در برداشتم و روی صورتم گذاشتم و پیشونیم و چشمام رو پوشوندم. ای خدا باز گند زدم، من چمه؟! دیوونه شدم؟! چرخیدم سمت اتاقش که همون لحظه در باز شد و صورتم در دوسانتی سینه صفت و محکمش قرار گرفت. چن بار پلک زدم و سریع چن قدم عقب رفتم که پوزخندی زد. اخمی کردم و موهامو کنار زدم و کبودی ها رو نشونش دادم ـــ خیلی وحشی هستی
پوزخندش عمیق تر شد و همین طور دست به سینه اومد جلو و مقابلم ایستاد. یهو دستش رو روی گردنم گذاشت و کبودی ها رو لمس کرد که حس کردم صدای قلبمو نمی شنوم. نیشخندی زد ـــ فکر نمی کردم انقدر قشنگ بشن! دستش رو کنار زدم و اخمم رو غلیظ تر کردم، یهو با یاداوری اینکه رفته بود حموم، با تردید گفتم ـــ باهام ...کار دیگه ای هم..کردی؟! خم شد و صورتش رو اورد جلو و در دوسانتی صورتم گرف. نگاهی به لبام انداخت و بعد توی چشمام زل زد ـــ خودت چی فکر میکنی؟! چشمام از حرفی که زد گرد شد ـــ ینی...چی؟ عقب کشید و گفت :اگه سریع بیهوش نمی شدی به قسمتای خوبش هم میرسیدیم! مشتی به سینش زدم که فکر کنم دست خودم شکست ولی اون خم به ابرو نیورد
بدون اینکه توجهی به درد دستم کنم با همون اخمم رفتم طبقه پایین. پسره شارلاتان، حالیش میکنم -_- صبحونمو سریع و با عجله می خوردم که سایا متعجب شده بود ـــ اروم باش، الان خفه میکنی خودتو. درحالی که دوتا لپم باد کرده بود، نگاش کردم و به سختی لقمه هامو قورت دادم. به محض ورود جیمین، سریع از جام بلند شدم و به سمت در حرکت کردم و با اخم از کنارش رد شدم که پوزخندی زد. دستامو مشت کردم و لب بالایم رو گاز گرفتم. وارد حیاط شدم و با پام یک سنگ رو قل میدادم و همراهش میرفتم جلو. اتفاقات صبح لحظه ای ذهنم رو راحت نمی ذاشت. حرصی نفسمو فوت کردم. پسره ی بیشعور، یادم باشه اولین نفر اون رو بکشم. -_- با دیدن سایا که با یک جاروی بزرگ وارد حیاط شد، افکارمو پس زدم و به طرفش حرکت کردم ـــ می خوای جارو بکشی؟ سایا لبخند خجالت زده ای زد ـــ اره، اخه امروز روز تمیزکاریه! لبامو جمع کردم و ابرویی بالا انداختم ـــ اها...پس منم به گل ها اب میدم ^^ قبل اینکه سایا حرفی بزنه رفتم شلنگ رو برداشتم و با هم به سمت باغ حرکت کردیم. من گل ها رو اب میدادم و سایا سنگ فرش های بین باغچه ها رو جارو میکرد. با دیدن تهیونگ و جانگ کوک که به طرفمون میومدن لبخندی زدم. تهیونگ لبخند ژیکوندی تحویلمون داد و گفت ـــ به به! سلام به کوزت های خونه اقای پارک!
من و سایا پوکر نگاش کردیم و من با همون قیافه پوکرم شلنگ رو گرفتم سمت تهیونگ و خیسش کردم. -_- عینی کشید و سریع از پشت سایا رد شد که حواسم نبود و شلنگ رو چرخوندم و روی سایا گرفتم. لبمو گزیدم و ناخوداگاه شلنگ رو گرفتم سمت اسمون که اب ها برگشت خورد روی سر و کله و لباسای خودم. *-* قبل اینکه خرابکاری های بیشتری بکنم، شلنگ رو
با حسه گرسنگی شدید و سردرد بدی بیدار شدم. به سختی به تخت تکیه دادم و لب هامو که مثل کویر خشک شده بود، با زبون خیس کردم. بی حال به اطراف نگاه کردم دستی به گردنم کشیدم که حس کردم بعضی قسمتاش متورمه. بلند شدم و رو به رو ایینه قدی اتاقم ایستادم. با چشمای گشاد شده به کبودی های روی گردنم نگاهی انداختم که متورم شده بودن. یقه لباسم رو کمی کشیدم پایین که دیدم کبودی ها تا قسمت بالای سینم ادامه دارن. لپامو از داخل گاز گرفتم و حرص خوردم.
یهو با به یاداوری چیزی، نگاهم توی ایینه از کبودی هام به پایین تنم سر خورد. نکنه...وقتی بیهوش بودم...باهام.... اب دهنمو به سختی قورت دادم و از اتاق اومدم بیرون. با دیدن سایا که اتاقش رو ترک کرد و متوجه من نشد و رفت پایین، به این فکر کردم که حتما اتاق کناری، اتاق اون عوضیه. در اتاق رو اروم باز کردم و با دیدنش که پشت به من وسط اتاقش ایستاده و فقط یک حوله دورشه، ابرویی بالا انداختم. قطرات اب از لای موهاش سر می خوردن و روی کتف های سفیدش خودنمایی میکردن.
نگاهم از عضله های پشتش به سمت بازوهاش حرکت کرد. اب دهنم رو قورت دادم و مات نگاش میکردم، که یهو سرش رو کج کرد و زیر چشمی نگام کرد که سریع خودمو کشیدم بیرون و در اتاق رو بستم. دستمو روی قلبم گذاشتم، الانه که قلبم بیفته توی شرتم *-* دست دیگم رو از روی در برداشتم و روی صورتم گذاشتم و پیشونیم و چشمام رو پوشوندم. ای خدا باز گند زدم، من چمه؟! دیوونه شدم؟! چرخیدم سمت اتاقش که همون لحظه در باز شد و صورتم در دوسانتی سینه صفت و محکمش قرار گرفت. چن بار پلک زدم و سریع چن قدم عقب رفتم که پوزخندی زد. اخمی کردم و موهامو کنار زدم و کبودی ها رو نشونش دادم ـــ خیلی وحشی هستی
پوزخندش عمیق تر شد و همین طور دست به سینه اومد جلو و مقابلم ایستاد. یهو دستش رو روی گردنم گذاشت و کبودی ها رو لمس کرد که حس کردم صدای قلبمو نمی شنوم. نیشخندی زد ـــ فکر نمی کردم انقدر قشنگ بشن! دستش رو کنار زدم و اخمم رو غلیظ تر کردم، یهو با یاداوری اینکه رفته بود حموم، با تردید گفتم ـــ باهام ...کار دیگه ای هم..کردی؟! خم شد و صورتش رو اورد جلو و در دوسانتی صورتم گرف. نگاهی به لبام انداخت و بعد توی چشمام زل زد ـــ خودت چی فکر میکنی؟! چشمام از حرفی که زد گرد شد ـــ ینی...چی؟ عقب کشید و گفت :اگه سریع بیهوش نمی شدی به قسمتای خوبش هم میرسیدیم! مشتی به سینش زدم که فکر کنم دست خودم شکست ولی اون خم به ابرو نیورد
بدون اینکه توجهی به درد دستم کنم با همون اخمم رفتم طبقه پایین. پسره شارلاتان، حالیش میکنم -_- صبحونمو سریع و با عجله می خوردم که سایا متعجب شده بود ـــ اروم باش، الان خفه میکنی خودتو. درحالی که دوتا لپم باد کرده بود، نگاش کردم و به سختی لقمه هامو قورت دادم. به محض ورود جیمین، سریع از جام بلند شدم و به سمت در حرکت کردم و با اخم از کنارش رد شدم که پوزخندی زد. دستامو مشت کردم و لب بالایم رو گاز گرفتم. وارد حیاط شدم و با پام یک سنگ رو قل میدادم و همراهش میرفتم جلو. اتفاقات صبح لحظه ای ذهنم رو راحت نمی ذاشت. حرصی نفسمو فوت کردم. پسره ی بیشعور، یادم باشه اولین نفر اون رو بکشم. -_- با دیدن سایا که با یک جاروی بزرگ وارد حیاط شد، افکارمو پس زدم و به طرفش حرکت کردم ـــ می خوای جارو بکشی؟ سایا لبخند خجالت زده ای زد ـــ اره، اخه امروز روز تمیزکاریه! لبامو جمع کردم و ابرویی بالا انداختم ـــ اها...پس منم به گل ها اب میدم ^^ قبل اینکه سایا حرفی بزنه رفتم شلنگ رو برداشتم و با هم به سمت باغ حرکت کردیم. من گل ها رو اب میدادم و سایا سنگ فرش های بین باغچه ها رو جارو میکرد. با دیدن تهیونگ و جانگ کوک که به طرفمون میومدن لبخندی زدم. تهیونگ لبخند ژیکوندی تحویلمون داد و گفت ـــ به به! سلام به کوزت های خونه اقای پارک!
من و سایا پوکر نگاش کردیم و من با همون قیافه پوکرم شلنگ رو گرفتم سمت تهیونگ و خیسش کردم. -_- عینی کشید و سریع از پشت سایا رد شد که حواسم نبود و شلنگ رو چرخوندم و روی سایا گرفتم. لبمو گزیدم و ناخوداگاه شلنگ رو گرفتم سمت اسمون که اب ها برگشت خورد روی سر و کله و لباسای خودم. *-* قبل اینکه خرابکاری های بیشتری بکنم، شلنگ رو
۶۷.۲k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱