رمان☆خونه ی ما☆ پارت۲
○آرام دخت
بعد از کلی حرف بالاخره رسید به اصل مطلب...
وحید: آمیتیس! با من ازدواج میکنی؟؟
آمیتیس: و..و..وحید؟؟؟
همه نفسامون حبس شده بود همه جا سکوت بود.
وحید: حاضری تا ابد کنارم بمونی؟
آمیتیس: ب...
آمیتیس تا اومد جوابی بده در جلسه محکم باز شد و یه مرد که نمیشناختم وارد شد خیلی صورتش... سرد بود ... انگار عصبی بود، ماست هم بیشتر از این مرده روح داره تا این.
آراد رفت سمتش و اسمشو گفت؟؟ میشناختش؟؟
آراد: آقا اشکان! خوش اومدید. ژینا! یا قهوه برای آقا بیارید.
ژینا: همین الان آقا آراد.
ژینا از اتاق داشت میرفت که...
اشکان: ممنون نمیخواد.
ژینا برگشت و چپ چپ به ما نگاه کرد بعد لبخند الکی زد و برگشت سمت اون مرده که اراد فکر کنم گفت اقا اشکان؟؟
ژینا: باشه ... اممم ...
اشکان: اشکان ارجمند هستم.
ژینا: باشه آقا اشکان.
اینو گفت و نشست سرجاش، اقا اشکان خیلی جدی بود رو کرد به همه و همه رو از نگاهش گذروند.
اشکان: اینجا محل کاره! مگه نه؟؟
همه متعجب نگاهش کردیم... یعنی چی ؟؟
اشکان: ولی من اینطور ندیدم،تا چند لحظه پیش که اینطور نبود!!
همه به هم نگاه کردیم ، اصلا از حرف هاش سر در نمیاوردیم.
اشکان:نمیدونم آقا آراد بهتون گفته یا نه، ولی از این به بعد من ریئس جدید آرت لایف هستم.
_چییی؟
از دهنم پرید بیرون، که یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد که لال شدم.
اشکان:چیز عجیبیه خانم؟؟
سری به نشانه ی نه تکون دادم که نگاهش رو ازم گرفت و به صحبت ادامه داد...
اشکان:و البته قانون های خودمم دارم. محل کار ، برای کاره! زندگی شخصی باید از کار جدا باشه. داخل شرکت پیشنهاد ازدواج نمیدن در اصل... عشق از این به بعد تو شرکت من ممنوعه! همه متوجه شدین؟ این همه ترین قانون منه.
نمیفهمیدم، یعنی نمیفهمیدیم! یعنی چی که عشق تو شرکت ممنوعه؟؟ مغزم داشت سوت میکشید. آخه این از کجا پیداش شد؟میفهمه چی میگه؟
آمیتیس:اما...
اشکان:قانون قانوعه خانم... و اگر فکر میکنید ممکنه فراموش کنید...
از جلسه رفت بیرون ، اما ما هنوز متعجب داشتیم همو نگاه میکردیم که اقا اشکان با یه برگه تو دستش برگشت.
اشکان:اگر فکر میکنید ممکنه فراموش کنید ، کارتون رو راحت میکنم.
اون برگه تو دستش رو برداشت و چسبوند به دیوار شیشه ای اتاق... عکس قلب بود که روش رو خط زده بودن مثل تابلو های راهنما رانندگی اما انگار این تابلو ، تابلو راهنمای عشق بود که ممنوع بود، من اینطوری میبینم یا واقعا عشق رو خط زده؟
آراد: خب همگی توجه کنید، میخواستم امروز درباره آقا اشکان ارجمند ، رئیس جدید شرکت صحبت کنم... از این به بعد ایشون رئیس آرت لایف هستند.
میتونستم تو صداش یه غمی رو بشنوم انگار که خودش راضی نیست. آراد چرا؟ چرا مگه تو چی کم داشتی؟ غیر از اینه که همه دوست بودیم و اداب معاشرت و رفتارات یه رئیس و زیر دست نداشتیم ؟؟ میخواستم همه حرفامو به زبون بیارم اما انگار اصلا زمان درستی نبود.
اشکان: میخوام که خودتون رو معرفی کنید دوستان ، اول منشی شرکت خودش رو معرفی کنه.
ژینا مثل مجسمه فقط داشت نگاه میکرد ، انگار اونم نمیدونست داره چه اتفاقی میوفته! اخه چطور؟ یعنی الان یه مراسم خواستگاری رو دودستی زد خراب کرد؟، ندیده و نشناخته؟؟؟؟
اشکان: یعنی منشی برای شرکت ندارید؟
آراد: چرا ، ژینا خانم ، ژینا.
ژینا: بله آقا آراد جون؟
آراد: اهم اهم ، خودتونو معرفی کنید.
ریئس رو یه جوری کشیده گفت انگار از این کلمه بدش میاد برای آقا اشکان استفاده کنه.
آراد یه جشم غره ای رفت که ژینا تازه به خودش اومد.
ژینا:آها بله من ژینا هستم ...
کل اکیپ خودشونو معرفی کردن :
اقا وحید ، که کارای کامپیتری، پرینت و...
آمیتیس و آتریسا که کارشون مثل من بود(طراحی دیزاین داخلی) ولی من یه جور مدیر بخش طراحی داخلی هستم.
آقا تیام که ، کار های مالی با ایشونه،
ژینا هم منشیه وقت ملاقات، جلسات و مشتری ها خبر ها زنگ ها و... که البته جای و قهوه و اینا هم میاره.
آراد هم که رئیس بود الان با ما کار میکنه ، یعنی هه کار هارو اداره میکنن چون همه رو خوب بلدن.
که نوبت رسید به من...
لایک های این پارت رو به 10+ برسونید
تا پارت بعد رو بگذارم❤️🦢.
○آرام دخت
بعد از کلی حرف بالاخره رسید به اصل مطلب...
وحید: آمیتیس! با من ازدواج میکنی؟؟
آمیتیس: و..و..وحید؟؟؟
همه نفسامون حبس شده بود همه جا سکوت بود.
وحید: حاضری تا ابد کنارم بمونی؟
آمیتیس: ب...
آمیتیس تا اومد جوابی بده در جلسه محکم باز شد و یه مرد که نمیشناختم وارد شد خیلی صورتش... سرد بود ... انگار عصبی بود، ماست هم بیشتر از این مرده روح داره تا این.
آراد رفت سمتش و اسمشو گفت؟؟ میشناختش؟؟
آراد: آقا اشکان! خوش اومدید. ژینا! یا قهوه برای آقا بیارید.
ژینا: همین الان آقا آراد.
ژینا از اتاق داشت میرفت که...
اشکان: ممنون نمیخواد.
ژینا برگشت و چپ چپ به ما نگاه کرد بعد لبخند الکی زد و برگشت سمت اون مرده که اراد فکر کنم گفت اقا اشکان؟؟
ژینا: باشه ... اممم ...
اشکان: اشکان ارجمند هستم.
ژینا: باشه آقا اشکان.
اینو گفت و نشست سرجاش، اقا اشکان خیلی جدی بود رو کرد به همه و همه رو از نگاهش گذروند.
اشکان: اینجا محل کاره! مگه نه؟؟
همه متعجب نگاهش کردیم... یعنی چی ؟؟
اشکان: ولی من اینطور ندیدم،تا چند لحظه پیش که اینطور نبود!!
همه به هم نگاه کردیم ، اصلا از حرف هاش سر در نمیاوردیم.
اشکان:نمیدونم آقا آراد بهتون گفته یا نه، ولی از این به بعد من ریئس جدید آرت لایف هستم.
_چییی؟
از دهنم پرید بیرون، که یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد که لال شدم.
اشکان:چیز عجیبیه خانم؟؟
سری به نشانه ی نه تکون دادم که نگاهش رو ازم گرفت و به صحبت ادامه داد...
اشکان:و البته قانون های خودمم دارم. محل کار ، برای کاره! زندگی شخصی باید از کار جدا باشه. داخل شرکت پیشنهاد ازدواج نمیدن در اصل... عشق از این به بعد تو شرکت من ممنوعه! همه متوجه شدین؟ این همه ترین قانون منه.
نمیفهمیدم، یعنی نمیفهمیدیم! یعنی چی که عشق تو شرکت ممنوعه؟؟ مغزم داشت سوت میکشید. آخه این از کجا پیداش شد؟میفهمه چی میگه؟
آمیتیس:اما...
اشکان:قانون قانوعه خانم... و اگر فکر میکنید ممکنه فراموش کنید...
از جلسه رفت بیرون ، اما ما هنوز متعجب داشتیم همو نگاه میکردیم که اقا اشکان با یه برگه تو دستش برگشت.
اشکان:اگر فکر میکنید ممکنه فراموش کنید ، کارتون رو راحت میکنم.
اون برگه تو دستش رو برداشت و چسبوند به دیوار شیشه ای اتاق... عکس قلب بود که روش رو خط زده بودن مثل تابلو های راهنما رانندگی اما انگار این تابلو ، تابلو راهنمای عشق بود که ممنوع بود، من اینطوری میبینم یا واقعا عشق رو خط زده؟
آراد: خب همگی توجه کنید، میخواستم امروز درباره آقا اشکان ارجمند ، رئیس جدید شرکت صحبت کنم... از این به بعد ایشون رئیس آرت لایف هستند.
میتونستم تو صداش یه غمی رو بشنوم انگار که خودش راضی نیست. آراد چرا؟ چرا مگه تو چی کم داشتی؟ غیر از اینه که همه دوست بودیم و اداب معاشرت و رفتارات یه رئیس و زیر دست نداشتیم ؟؟ میخواستم همه حرفامو به زبون بیارم اما انگار اصلا زمان درستی نبود.
اشکان: میخوام که خودتون رو معرفی کنید دوستان ، اول منشی شرکت خودش رو معرفی کنه.
ژینا مثل مجسمه فقط داشت نگاه میکرد ، انگار اونم نمیدونست داره چه اتفاقی میوفته! اخه چطور؟ یعنی الان یه مراسم خواستگاری رو دودستی زد خراب کرد؟، ندیده و نشناخته؟؟؟؟
اشکان: یعنی منشی برای شرکت ندارید؟
آراد: چرا ، ژینا خانم ، ژینا.
ژینا: بله آقا آراد جون؟
آراد: اهم اهم ، خودتونو معرفی کنید.
ریئس رو یه جوری کشیده گفت انگار از این کلمه بدش میاد برای آقا اشکان استفاده کنه.
آراد یه جشم غره ای رفت که ژینا تازه به خودش اومد.
ژینا:آها بله من ژینا هستم ...
کل اکیپ خودشونو معرفی کردن :
اقا وحید ، که کارای کامپیتری، پرینت و...
آمیتیس و آتریسا که کارشون مثل من بود(طراحی دیزاین داخلی) ولی من یه جور مدیر بخش طراحی داخلی هستم.
آقا تیام که ، کار های مالی با ایشونه،
ژینا هم منشیه وقت ملاقات، جلسات و مشتری ها خبر ها زنگ ها و... که البته جای و قهوه و اینا هم میاره.
آراد هم که رئیس بود الان با ما کار میکنه ، یعنی هه کار هارو اداره میکنن چون همه رو خوب بلدن.
که نوبت رسید به من...
لایک های این پارت رو به 10+ برسونید
تا پارت بعد رو بگذارم❤️🦢.
۶.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.