بچه ها مرسی توقع حمایت نداشتم
part²
نویسنده
که یهو پادشاه ماه گفت:آقای پارک(بابای ویولت)شنیدم مریض هستید.
(بابای ویولت ب/و)
ب/و:بله متاسفانه دکتر گفته شاید خطرناک باشه.
پادشاه ماه:ولی من میتونم از سرزمین مریخ
اون و پیدا کنم اما یه شرطی داره.
ویولت:ولی اینکه خیلی خوبه(با ذوق)
ب/و:واقعا،اما چه شرطی
پادشاه:باید دختر شما با پسر من ازدواج کنه
(مامان ویولت م/و)
م/و:با شاهزاده جونگ کوک.
پادشاه:بله
ویولت:ولی من اون و دوست ندارم
اصلا نمیدونم چه جور آدمیه
ملکه ماه:اون فردا از سفر کاریش بر میگرده میتونی باهاش صحبت کنی و باهاش آشنا بشی بعد تو به خاطر پدرت نمیکنی؟
ویو ویولت
واقعا نمیدونستم چی بگم خیلی انتخاب
سختی بود
نویسنده
ب/و:شرط دیگه ای نمیشه پولم میتونم بهت بدم
پادشاه:متاسفم
رفتن سوار کالسکه شدن و رفتن قصر
ب/و:ویولت اصلا بهش فکر نکن باشه
ویو ویولت
چیزی نگفتم و رفتم اتاق لباسم و عوض
کردم داشتم فکر میکردم که خوابم برد
فردا
از خواب بیدار شدم لباسم و پوشیدم و
موهام و گوجه از بستم رفتم سر میز صبحونه هنوز بابام نیومده بود
مامانم گفت:فکراتو کردی
_آره
م/و:خب جوابت
تا خواستم بگم بابام اومد و صبحونه خوردیم
در قصر ماه
همه چی آروم بود ملکه و پادشاه داشتن
صبحونه میخوردن که.......
امیدوارم خوشتون بیاد⭐
شرط
۱۰ لایک
۵کامنت
نویسنده
که یهو پادشاه ماه گفت:آقای پارک(بابای ویولت)شنیدم مریض هستید.
(بابای ویولت ب/و)
ب/و:بله متاسفانه دکتر گفته شاید خطرناک باشه.
پادشاه ماه:ولی من میتونم از سرزمین مریخ
اون و پیدا کنم اما یه شرطی داره.
ویولت:ولی اینکه خیلی خوبه(با ذوق)
ب/و:واقعا،اما چه شرطی
پادشاه:باید دختر شما با پسر من ازدواج کنه
(مامان ویولت م/و)
م/و:با شاهزاده جونگ کوک.
پادشاه:بله
ویولت:ولی من اون و دوست ندارم
اصلا نمیدونم چه جور آدمیه
ملکه ماه:اون فردا از سفر کاریش بر میگرده میتونی باهاش صحبت کنی و باهاش آشنا بشی بعد تو به خاطر پدرت نمیکنی؟
ویو ویولت
واقعا نمیدونستم چی بگم خیلی انتخاب
سختی بود
نویسنده
ب/و:شرط دیگه ای نمیشه پولم میتونم بهت بدم
پادشاه:متاسفم
رفتن سوار کالسکه شدن و رفتن قصر
ب/و:ویولت اصلا بهش فکر نکن باشه
ویو ویولت
چیزی نگفتم و رفتم اتاق لباسم و عوض
کردم داشتم فکر میکردم که خوابم برد
فردا
از خواب بیدار شدم لباسم و پوشیدم و
موهام و گوجه از بستم رفتم سر میز صبحونه هنوز بابام نیومده بود
مامانم گفت:فکراتو کردی
_آره
م/و:خب جوابت
تا خواستم بگم بابام اومد و صبحونه خوردیم
در قصر ماه
همه چی آروم بود ملکه و پادشاه داشتن
صبحونه میخوردن که.......
امیدوارم خوشتون بیاد⭐
شرط
۱۰ لایک
۵کامنت
۵.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.