سال هاست دلم میخواهد یک دختر داشته باشم.
سال هاست دلم میخواهد یک دختر داشته باشم.
دختری با موهای بلند و چشم های درشت خندان، اسمش را بگذارم "گیسو" و هر وقت دلم آشوب بود بنشانمش روی زانوانم و گیس هایش را ببافم تا قلبم آرام بگیرد.
حالا که فکرش را میکنم "باران" هم داشته باشم.
دختری لاغر و قد بلند که با صدای مخملی برایم شعر بخواند.
یک دختر تپل و مهربان با گونه های سرخ و گرد هم میخواهم. اسمش را بگذارم "آلما" و موهایش را با شامپوی سیب بشویم تا حسودی موهای طلایی خواهرش "گندم" را نکند.
آدم برای دختری با موهای طلایی جز گندم چه اسمی میتواند بگذارد.
معلوم است "خورشید".
اصلا خورشید باید اولین دخترم باشد و هر صبح که چشمهایش را باز میکند ببیند خواهرش" شبنم" زودتر از اون سماور را روشن کرده"شادی"را بیدار کرده و به " نسترن "رسیده.
دلم میخواد در حیاط خانه ام" ترانه" بخواند و "بهار" برقصد."نگار"م خودش را لوس کند و من به هیچکدام نگویم که روز تولد خواهرشان "الهه" مجذوب چشم هایش شدم.
دلم چقدر دختر میخواهد. روزهایم بی "سحر" شب هایم بی"مهتاب" آسمانم بی"ستاره" و زندگی بدون "افسانه" ممکن نیست.
تازه یک ساقی هم میخواهم تا سرم را گرم کند. و "همدم" تا درد دلهایمم را برایش بگویم. "رویا" تا میخواهم انگیزه زندگیم باشد. و "آرزو" که دلیل نفس کشیدنم...
دلم میخواهد یک دختر داشته باشم.
دختری که خودم را توی چشمهایش و آرزوهایم را روی پیشانیش ببینم..
هیج اسمی توصیفش نکند.. همه چیز باشد و هیچ نباشد..
از هر قیدی آزاد باشد و در هیچ ظرفی جا نشود..
رهای رها باشد..!
آری دلم میخواهد اسمش "رها" باشد...
" ســمــا قــشــقــایـــی"🖋
دختری با موهای بلند و چشم های درشت خندان، اسمش را بگذارم "گیسو" و هر وقت دلم آشوب بود بنشانمش روی زانوانم و گیس هایش را ببافم تا قلبم آرام بگیرد.
حالا که فکرش را میکنم "باران" هم داشته باشم.
دختری لاغر و قد بلند که با صدای مخملی برایم شعر بخواند.
یک دختر تپل و مهربان با گونه های سرخ و گرد هم میخواهم. اسمش را بگذارم "آلما" و موهایش را با شامپوی سیب بشویم تا حسودی موهای طلایی خواهرش "گندم" را نکند.
آدم برای دختری با موهای طلایی جز گندم چه اسمی میتواند بگذارد.
معلوم است "خورشید".
اصلا خورشید باید اولین دخترم باشد و هر صبح که چشمهایش را باز میکند ببیند خواهرش" شبنم" زودتر از اون سماور را روشن کرده"شادی"را بیدار کرده و به " نسترن "رسیده.
دلم میخواد در حیاط خانه ام" ترانه" بخواند و "بهار" برقصد."نگار"م خودش را لوس کند و من به هیچکدام نگویم که روز تولد خواهرشان "الهه" مجذوب چشم هایش شدم.
دلم چقدر دختر میخواهد. روزهایم بی "سحر" شب هایم بی"مهتاب" آسمانم بی"ستاره" و زندگی بدون "افسانه" ممکن نیست.
تازه یک ساقی هم میخواهم تا سرم را گرم کند. و "همدم" تا درد دلهایمم را برایش بگویم. "رویا" تا میخواهم انگیزه زندگیم باشد. و "آرزو" که دلیل نفس کشیدنم...
دلم میخواهد یک دختر داشته باشم.
دختری که خودم را توی چشمهایش و آرزوهایم را روی پیشانیش ببینم..
هیج اسمی توصیفش نکند.. همه چیز باشد و هیچ نباشد..
از هر قیدی آزاد باشد و در هیچ ظرفی جا نشود..
رهای رها باشد..!
آری دلم میخواهد اسمش "رها" باشد...
" ســمــا قــشــقــایـــی"🖋
۶.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.