فیک: my mission
فیک: my mission
پارت: ۸۸
..............................
کره شمالی عمارت/
....8:30..../
مثل همیشه جیسو و دایون خیلی زود بیدار شده بودن و صبحونه رو آماده کرده بودن و میزو چیدن
جیسو: دایونا من میرم صداشون کنم*لبخند*
دایون: باشه
کل حرفای دایون تو این دوروز فقط به باشه و آره ختم میشد ناراحتی از چهره ش معلوم بود و همه فک میکنن به خاطر رفتن جنیه آما بیخبر از اینکه اون داره نابود میشه با عشق یک طرفه!
رزی به بچه ها اومدن بیاین سهون سریع سمت دایون رفت
سهون: صبح بخیر خاله
جیسو هم با بقیه اومدن
بعد حرف زدن و گفتن صبح بخیر به همدیگه روی میز صبحونه نشستن و شروع کردن به غذا خوردن
سوهی: اوما
چه وون: جان؟!
سوهی: میگم چرا دیشب جیغ میزدی؟!
تکه غذایی توی گلوش گیر کرد و شروع کرد به سرفه کردن درسته مادر سوهی نبود بلکه لیسا بود !
رزی: لیسا آب بخور
چه وون: این چه حرفیه دخترم میزنی ؟!
سوهی: دیشب از اتاق اومدم بیرون و شنیدم
رزی: بچه س دیگه شما غذاتونو بخورید
سهون: میگم اوما چرا مال من کوچیکه؟!
چه وون چشاش گرد شده بود تا الان هیچ وقت همچین حرفایی رو از بچه هاش نشنیده بود و بله همش زیر سر رزی بود !
رزی: بچه س دیگه*لبخند ملیح*
جیمین: هی بچه جون من همسن تو بودم فک میکردم سوسیسه و میخواستم بخورمش
کوک: عههه زشته خفه شو
کانگ هی: لطف کنید جلو بچه هام یکم رعایت کنید
جیسو: همیشه آبروی آدمو میبرید
صدای در اومد جیسو از جاش بلند شد و با لبخند سمت در رفت درو واکرد و جین اومد داخل
جیسو: خوش اومدی*لبخند*
جین: ممنونم جیسوشی.. سلام به همگی
همه: او هیونگ خوش اومدی
جین: ممنونم
جیسو: بیا همراهمون غذا بخور
جین: ممنونم
جین کنار جیسو نشست
جین: راستی بچه ها دوتاتون حالا اینجاشو خودتون به توافق برسید با من بیاین بریم پیش جنی اینا شب برگردیم
لیسا: مننن
کوک: منن
رزی: نخیرم من!
........
جنی: هوی پاشو! با توام*داد*
تهیونگ: آخخ آییی کمرم
سویونگ از اون طرف که داشت صبحونه شو میخورد به حرف اومد
سویونگ: آخی بدبخت کمرش به چوخ رفته
جنی: ولش حقشه
سویونگ: خداییش اونی خیلی گناه داره بچه
تهیونگ: آخه چرا باید گیر دوتا آدم بیشور و بیشخصیت بیوفتم؟
جنی: نشنیدم چی گفتی؟!
تهیونگ: هیچی دورت بگردم هیچی
جنی: اوکی پاشو برو برام غذا بگیر
تهیونگ: بیخیال این همه مواد غذایی اینجاست خودت غذا درست کن دیگه
جنی: من نمیخوام که طوله ته که میخواد!
تهیونگ: آره جون عمت.. اصن خودم برات درست میکنم
جنی: بلدی؟!
تهیونگ: بلد نیستم ولی یاد میگیرم نه یونجونی؟!
جنی: یونجون کیه دیگه ؟!
تهیونگ: بچمون دیگه!
جنی: اوو خوشم اومد الانم پاشو غذارو برام درست کن
تهیونگ: ...
لایک 30
کامنت 30
سلامممم کیوتام.
خب ببخشید دیشب نتونستم بذارم🫂✨
خبب یه سوال فیکو چجوری تموم کنم؟! پایانش شاد باشه؟!
پارت: ۸۸
..............................
کره شمالی عمارت/
....8:30..../
مثل همیشه جیسو و دایون خیلی زود بیدار شده بودن و صبحونه رو آماده کرده بودن و میزو چیدن
جیسو: دایونا من میرم صداشون کنم*لبخند*
دایون: باشه
کل حرفای دایون تو این دوروز فقط به باشه و آره ختم میشد ناراحتی از چهره ش معلوم بود و همه فک میکنن به خاطر رفتن جنیه آما بیخبر از اینکه اون داره نابود میشه با عشق یک طرفه!
رزی به بچه ها اومدن بیاین سهون سریع سمت دایون رفت
سهون: صبح بخیر خاله
جیسو هم با بقیه اومدن
بعد حرف زدن و گفتن صبح بخیر به همدیگه روی میز صبحونه نشستن و شروع کردن به غذا خوردن
سوهی: اوما
چه وون: جان؟!
سوهی: میگم چرا دیشب جیغ میزدی؟!
تکه غذایی توی گلوش گیر کرد و شروع کرد به سرفه کردن درسته مادر سوهی نبود بلکه لیسا بود !
رزی: لیسا آب بخور
چه وون: این چه حرفیه دخترم میزنی ؟!
سوهی: دیشب از اتاق اومدم بیرون و شنیدم
رزی: بچه س دیگه شما غذاتونو بخورید
سهون: میگم اوما چرا مال من کوچیکه؟!
چه وون چشاش گرد شده بود تا الان هیچ وقت همچین حرفایی رو از بچه هاش نشنیده بود و بله همش زیر سر رزی بود !
رزی: بچه س دیگه*لبخند ملیح*
جیمین: هی بچه جون من همسن تو بودم فک میکردم سوسیسه و میخواستم بخورمش
کوک: عههه زشته خفه شو
کانگ هی: لطف کنید جلو بچه هام یکم رعایت کنید
جیسو: همیشه آبروی آدمو میبرید
صدای در اومد جیسو از جاش بلند شد و با لبخند سمت در رفت درو واکرد و جین اومد داخل
جیسو: خوش اومدی*لبخند*
جین: ممنونم جیسوشی.. سلام به همگی
همه: او هیونگ خوش اومدی
جین: ممنونم
جیسو: بیا همراهمون غذا بخور
جین: ممنونم
جین کنار جیسو نشست
جین: راستی بچه ها دوتاتون حالا اینجاشو خودتون به توافق برسید با من بیاین بریم پیش جنی اینا شب برگردیم
لیسا: مننن
کوک: منن
رزی: نخیرم من!
........
جنی: هوی پاشو! با توام*داد*
تهیونگ: آخخ آییی کمرم
سویونگ از اون طرف که داشت صبحونه شو میخورد به حرف اومد
سویونگ: آخی بدبخت کمرش به چوخ رفته
جنی: ولش حقشه
سویونگ: خداییش اونی خیلی گناه داره بچه
تهیونگ: آخه چرا باید گیر دوتا آدم بیشور و بیشخصیت بیوفتم؟
جنی: نشنیدم چی گفتی؟!
تهیونگ: هیچی دورت بگردم هیچی
جنی: اوکی پاشو برو برام غذا بگیر
تهیونگ: بیخیال این همه مواد غذایی اینجاست خودت غذا درست کن دیگه
جنی: من نمیخوام که طوله ته که میخواد!
تهیونگ: آره جون عمت.. اصن خودم برات درست میکنم
جنی: بلدی؟!
تهیونگ: بلد نیستم ولی یاد میگیرم نه یونجونی؟!
جنی: یونجون کیه دیگه ؟!
تهیونگ: بچمون دیگه!
جنی: اوو خوشم اومد الانم پاشو غذارو برام درست کن
تهیونگ: ...
لایک 30
کامنت 30
سلامممم کیوتام.
خب ببخشید دیشب نتونستم بذارم🫂✨
خبب یه سوال فیکو چجوری تموم کنم؟! پایانش شاد باشه؟!
۱۰.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.