《تکپارتی جیهوپ》
《تکپارتی جیهوپ》
وقتی دخترش بودی و مزاحمت شدن...
🦋🤍🦋🤍🦋
"ات"
به کارنامه ایی که تو دست بابام داشت مچاله میشد نگاه کردم. الان حق داره بزنه بکشتم چون بهش قول داده بودم که عالی باشه نمراتم ولی...
معلمه رو بابام کراش بود اصن ضایع تر از این بشر.
معلم: جناب هوسوک ات واقعن نمراتش بده.
خیلی تو کلاس شلوغ میکنه.
بله دوستان من خودم ات فرزند هوسوک و کیتی
اعتراف میکنم که چندین بار پونز گذاشتم زیرش،
یه سطل که معجونی بود برا خودش رو سرش خالی کردم الان میگم معجون فک نکنین آب و اشغال و اینجور چیزا بوداا نه توش کرم بود. و آب و یه سری چیزای دیگه که حالا جای گفتن نداره.
معلم: امیدوارم دفعه بعدی جبران بکنه و این وضع نمراتش نباشه جناب هوسوک
الان داره با نگاهش بابام و قورت میده شیطونه میگه جفت پا برم تو اون دماغ نوک تیزش که آدم میبینه یاد برج ایفل میوفته. تا اون فیس گندش با رد پاهای من گند تر بشه.
موقعه ای به خودم اومدم که بابام دستمو گرفت و از اون اتاق کذایی و جو سنگین اومدیم بیرون.
سنگین از اونایی که کمر آدم رگ به رگ میشه ها بگم.
....
لوکیشن بدم دوزتان حیاط مدرسه پشت بوته ها زیر نگاه های پدر ژذاب. تا خواستم لب به سخن بگشایم
پدر گفت
+ات چرا پونز گذاشتی زیر معلم چرا سطلی که نمیدونم چی بوده رو خالی کردی رو سرش؟!
♡کی من بابایی آخه تو به من نگاه بکن.
بابام داشت با نگاه کردن به من قانع میشد که دوتا رهگذر که امیدوارم کلاغ چیز کنه رو موهاشون اومدن و گفتن
رهگذران: ات فردا قراره چه بلایی سر معلم بیاریم بگو تا وسایلش رو آماده کنیم.
بعد رفتن. منم با دندونایی که روهم ساییده میشه نگاهشون میکردم بابام نگاهی بهم انداخت
+فقط بریم ات
دستامو کشید و رفتیم.
"تو ماشین"
♡ماشین و نگهدار
+ات این کارا چیه ها این یه حقیقته باید قبولش کنی.
♡من نمیخوام قبول کنم که ازهم جدا بشید نگهدار ماشین و...
ماشین و نگه داشت و پیاده شدم.
+ات کجا میری هرجایی بری من دنبالت نمیاما
برگشتم طرفش و گفتم
♡مهم نیسسسسس
دویدم و از اونجا دور شدم.
وقتی دخترش بودی و مزاحمت شدن...
🦋🤍🦋🤍🦋
"ات"
به کارنامه ایی که تو دست بابام داشت مچاله میشد نگاه کردم. الان حق داره بزنه بکشتم چون بهش قول داده بودم که عالی باشه نمراتم ولی...
معلمه رو بابام کراش بود اصن ضایع تر از این بشر.
معلم: جناب هوسوک ات واقعن نمراتش بده.
خیلی تو کلاس شلوغ میکنه.
بله دوستان من خودم ات فرزند هوسوک و کیتی
اعتراف میکنم که چندین بار پونز گذاشتم زیرش،
یه سطل که معجونی بود برا خودش رو سرش خالی کردم الان میگم معجون فک نکنین آب و اشغال و اینجور چیزا بوداا نه توش کرم بود. و آب و یه سری چیزای دیگه که حالا جای گفتن نداره.
معلم: امیدوارم دفعه بعدی جبران بکنه و این وضع نمراتش نباشه جناب هوسوک
الان داره با نگاهش بابام و قورت میده شیطونه میگه جفت پا برم تو اون دماغ نوک تیزش که آدم میبینه یاد برج ایفل میوفته. تا اون فیس گندش با رد پاهای من گند تر بشه.
موقعه ای به خودم اومدم که بابام دستمو گرفت و از اون اتاق کذایی و جو سنگین اومدیم بیرون.
سنگین از اونایی که کمر آدم رگ به رگ میشه ها بگم.
....
لوکیشن بدم دوزتان حیاط مدرسه پشت بوته ها زیر نگاه های پدر ژذاب. تا خواستم لب به سخن بگشایم
پدر گفت
+ات چرا پونز گذاشتی زیر معلم چرا سطلی که نمیدونم چی بوده رو خالی کردی رو سرش؟!
♡کی من بابایی آخه تو به من نگاه بکن.
بابام داشت با نگاه کردن به من قانع میشد که دوتا رهگذر که امیدوارم کلاغ چیز کنه رو موهاشون اومدن و گفتن
رهگذران: ات فردا قراره چه بلایی سر معلم بیاریم بگو تا وسایلش رو آماده کنیم.
بعد رفتن. منم با دندونایی که روهم ساییده میشه نگاهشون میکردم بابام نگاهی بهم انداخت
+فقط بریم ات
دستامو کشید و رفتیم.
"تو ماشین"
♡ماشین و نگهدار
+ات این کارا چیه ها این یه حقیقته باید قبولش کنی.
♡من نمیخوام قبول کنم که ازهم جدا بشید نگهدار ماشین و...
ماشین و نگه داشت و پیاده شدم.
+ات کجا میری هرجایی بری من دنبالت نمیاما
برگشتم طرفش و گفتم
♡مهم نیسسسسس
دویدم و از اونجا دور شدم.
۱۴.۲k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.