رمان تنهایی پر هیاهو پارت ۷
به مناسبت تولد یه عشقی دو پارت طولانی داریم
مامانم هم داشت خوب میشد با داروها باز هم همون روند رو ادامه دادند
خدا لعنتشون کنه
برای بار چندم مامانم ازشون داشت استفاده میکرد ولی یهو حالش بد شد مامانم کارش به بیمارستان کشید
زنگ زدیم به بابام اونم تا حال مامانم رو فهمید زود خودش رو به
بیمارستان رسوند همون روز مامانم رفت داخل کما
با کلی ازوایش فهمیدیم قرص ها تاریخشون گذشته بود
با اون خبر دنیا رو سرمون خراب شد بابام با این خبر داغون شد به رفیقش زنگ زد ولی خاموش بود
رفت در خونشون ولی نبودن انگار آب شده بودن رفتن داخل زمین
از کشور فرار کرده بودن تمام پول و مال کارخونه رو بالا کشیدن و فلنگ و بستن و فرار کردن
یک نفسش رو با درد از سینه به بیرون هدایت کرد و ادامه داد
مامانم فوت شد بابام دیونه شده بود کلی بدهکار بدهی هاشون رو از پدر من میخواستن و بابام اوفتاد زندان
و من موندم تک و تنها
بدون پدر و مادر باکلی درد الان زندم یه فرد بیکارم و بابام داخل زندانه
و میگن باید بدهی رو بدی که بری
با چشای اشکیش بهم خیره شد داشتم بهش فکر میکردم بدم نمیومد میبردمش خونه خودم باشه پیش خودم و ...
مامانم هم داشت خوب میشد با داروها باز هم همون روند رو ادامه دادند
خدا لعنتشون کنه
برای بار چندم مامانم ازشون داشت استفاده میکرد ولی یهو حالش بد شد مامانم کارش به بیمارستان کشید
زنگ زدیم به بابام اونم تا حال مامانم رو فهمید زود خودش رو به
بیمارستان رسوند همون روز مامانم رفت داخل کما
با کلی ازوایش فهمیدیم قرص ها تاریخشون گذشته بود
با اون خبر دنیا رو سرمون خراب شد بابام با این خبر داغون شد به رفیقش زنگ زد ولی خاموش بود
رفت در خونشون ولی نبودن انگار آب شده بودن رفتن داخل زمین
از کشور فرار کرده بودن تمام پول و مال کارخونه رو بالا کشیدن و فلنگ و بستن و فرار کردن
یک نفسش رو با درد از سینه به بیرون هدایت کرد و ادامه داد
مامانم فوت شد بابام دیونه شده بود کلی بدهکار بدهی هاشون رو از پدر من میخواستن و بابام اوفتاد زندان
و من موندم تک و تنها
بدون پدر و مادر باکلی درد الان زندم یه فرد بیکارم و بابام داخل زندانه
و میگن باید بدهی رو بدی که بری
با چشای اشکیش بهم خیره شد داشتم بهش فکر میکردم بدم نمیومد میبردمش خونه خودم باشه پیش خودم و ...
۵.۶k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.