رمان دورترین نزدیک ۲
#پارت_۲۲
شیدا سرشو گذاشت رو شونه ماهور منم این طرف ماهور نشسته بودم هی بزن به بیخیالی دستامو دو طرفم گذاشته بودم و داشتم فک میکردم یکم راه برم بهتر از این اوضاعه یه ربع بعد گفتم برگردم پیششون نزدیک شون بودم که صدای پی ام گوشیم حواسمو پرت کرد ، شروین بود:
" عشق خوشگلم ، هیچوقت یادت نره من هرجا باشمم باز حواسم بهته "
متعجب دورو برمو نگا کردم کسی نبود! منظورش و نگرفتم ! رسیدم به شیدا اینا میخواستم بشینم شیدا یه چیزیو گرفت طرفم
_ چیه؟!
شیدا: نمیدونم ب شروین گفته بودم اینجاییم اینو یکی آورد الان!
متعجب ازش گرفتم پس منظورش این بود!
بازش کردم یه جعبه شکلات بود اخ عاشقشم شیدا که دیدش ازم گرفتش: عه عه شروینو ببین خجالتم خوب چیزیه مام آدمیم اهه شروع کرد به خوردن با لبخند نگاش کردم بزور به خورد ماهور میداد
_ برا ماهور خوب نیس زیادا! برا میگرنش
شیدا و ماهور متعجب نگام میکردن ! کی به من گفت این میگرن داره!؟ چی گفتم اصا!
شیدا: تو از کجا میدونی ماهور میگرن داره!
موندم چجوری جمعش کنم
+فک کنم من بش گفتم
شیدا اهانی گفت و من نفس راحتی کشیدم! گرچه فک کنم اینم از قبل یادم اومد! نمیفهمم اصلا چرا انقدر مبهم و انقدر سخته !
شیدا جعبه رو گرفت سمتم اشتها نداشتم الان یدونه خوردم گذاشتمش کنار اینجام حالمو خوب نمیکرد نیم ساعت بعد برگشتیم خونه یه حسی داشتم که واقعا نمیفهمیدم چمه!
یه هفته ده روز بعدم عروسی کم کم باید بریم دنبال وسایل و لباسمون ولی با این اوضاع که چیزی یادم نیست میخوام سرمو بکوبم به دیوار
راوی
سامی: ببینم فاطینا رفتی پیش ملیس؟
فاطینا: ملیس هنوزم نمیخواد کسیو ببینه میگه اگه ماهورو میارید بیاید
سامی: چرا تو کلش نمیره هان؟! هووف ملیسا
فاطینا: بنظرت طبیعیه؟! طولانی نشد سامان؟ منم دلم تنگ شده ماهم داغون شدیم اما اون چرا اینجوریه؟!
سامی: اون قبول نمیکنه! میدونه ها اما خودش نمیخواد قبولش کنه! اینجوری بدتر عذاب میکشه اینجوری بدتر داغون میشه همین الانشم حال خوشی نداره
فاطینا: راستی روشنک و دیدم یکم حرف زدیم امشب میان اینجا عصرم بهت گفتم
سامی: اره گفتی،خوبه
صدای زنگ در توجه شونو جلب کرد
سامی درو باز کرد و با رادوین حالو احوال میکرد
اومدن تو فاطینام اومد پیششون ...
#دورترین_نزدیک۲
#رمان
#خاص #قشنگ #زیبا #جذاب #شیک #بینظیر
شیدا سرشو گذاشت رو شونه ماهور منم این طرف ماهور نشسته بودم هی بزن به بیخیالی دستامو دو طرفم گذاشته بودم و داشتم فک میکردم یکم راه برم بهتر از این اوضاعه یه ربع بعد گفتم برگردم پیششون نزدیک شون بودم که صدای پی ام گوشیم حواسمو پرت کرد ، شروین بود:
" عشق خوشگلم ، هیچوقت یادت نره من هرجا باشمم باز حواسم بهته "
متعجب دورو برمو نگا کردم کسی نبود! منظورش و نگرفتم ! رسیدم به شیدا اینا میخواستم بشینم شیدا یه چیزیو گرفت طرفم
_ چیه؟!
شیدا: نمیدونم ب شروین گفته بودم اینجاییم اینو یکی آورد الان!
متعجب ازش گرفتم پس منظورش این بود!
بازش کردم یه جعبه شکلات بود اخ عاشقشم شیدا که دیدش ازم گرفتش: عه عه شروینو ببین خجالتم خوب چیزیه مام آدمیم اهه شروع کرد به خوردن با لبخند نگاش کردم بزور به خورد ماهور میداد
_ برا ماهور خوب نیس زیادا! برا میگرنش
شیدا و ماهور متعجب نگام میکردن ! کی به من گفت این میگرن داره!؟ چی گفتم اصا!
شیدا: تو از کجا میدونی ماهور میگرن داره!
موندم چجوری جمعش کنم
+فک کنم من بش گفتم
شیدا اهانی گفت و من نفس راحتی کشیدم! گرچه فک کنم اینم از قبل یادم اومد! نمیفهمم اصلا چرا انقدر مبهم و انقدر سخته !
شیدا جعبه رو گرفت سمتم اشتها نداشتم الان یدونه خوردم گذاشتمش کنار اینجام حالمو خوب نمیکرد نیم ساعت بعد برگشتیم خونه یه حسی داشتم که واقعا نمیفهمیدم چمه!
یه هفته ده روز بعدم عروسی کم کم باید بریم دنبال وسایل و لباسمون ولی با این اوضاع که چیزی یادم نیست میخوام سرمو بکوبم به دیوار
راوی
سامی: ببینم فاطینا رفتی پیش ملیس؟
فاطینا: ملیس هنوزم نمیخواد کسیو ببینه میگه اگه ماهورو میارید بیاید
سامی: چرا تو کلش نمیره هان؟! هووف ملیسا
فاطینا: بنظرت طبیعیه؟! طولانی نشد سامان؟ منم دلم تنگ شده ماهم داغون شدیم اما اون چرا اینجوریه؟!
سامی: اون قبول نمیکنه! میدونه ها اما خودش نمیخواد قبولش کنه! اینجوری بدتر عذاب میکشه اینجوری بدتر داغون میشه همین الانشم حال خوشی نداره
فاطینا: راستی روشنک و دیدم یکم حرف زدیم امشب میان اینجا عصرم بهت گفتم
سامی: اره گفتی،خوبه
صدای زنگ در توجه شونو جلب کرد
سامی درو باز کرد و با رادوین حالو احوال میکرد
اومدن تو فاطینام اومد پیششون ...
#دورترین_نزدیک۲
#رمان
#خاص #قشنگ #زیبا #جذاب #شیک #بینظیر
۶۶.۶k
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.