سلاااام به همه مردای خوش کردار و خانومای مهربون ویسگون
سلاااام به همه مردای خوش کردار و خانومای مهربون ویسگون
اگه می بینین یکی دو روزی هست ما خیلی از مادر یاد می کنیم علت داره....
نه بخاطر اینکه دیروز ما رو یه چلوکباب دعوت کرد یا بخاطر اینکه یواشکی یه پنجاه هزار تومنی گذاشت تو جیبمو گفت :عباس این پول رو بده به پسرت ...
بلکه بخاطر این بود که وقتی شام رو خوردم و آخر شبی از خونه اش اومدم بیرون از ته نگاه و چشماش فهمیدم که چقدر تنهایی براش سخته و آخرشم طاقت نیاورد و گفت : عباس فردا که بازم میای دیگه آره؟
اصلا به کل یادش نبود که من روز قبل هم رفته بودم خونه اش تا شیر سینک ظرفشوئیشو تعمیر کنم ، دلم سوخت برگشتم تو خونه گفتم : مادر یه چایی درست کن با هم بخوریم یه ساعت دیگه میرم خونه ...
چشماش یه برقی زد و اصلا انگار نه انگار ۹۵ سال سن داره ...
مثل یه زنِ ۴۵ ساله درست مثل همون سالایی که یه فرش پشمی ۳ در ۴ رو خودش کف حیاط میشست و جابجا می کرد جَلدی پرید تو زیر زمین و سماور رو روشن کرد و هیچی دیگه نشون به اون نشون آخرش رختخواب هم برامون پهن کرد که شب رو اونجا بمونم ....
زمانی هم که لامپ رو خاموش کرد یه نصفه طالبی و یه شیشه آب گذاشت بالا سرم که نصفه شبی بخورم....
دیگه کار از کار گذشته بود و یه زنگ زدم به عیال و اجازه رسمی موندن در خونه مادر رو هم گرفتم و تا صبح تخت خوابیدم
بعضی وقتا خونه مادرتون بمونین حسِ خوبی داره وجدانا...
شب خوش
اگه می بینین یکی دو روزی هست ما خیلی از مادر یاد می کنیم علت داره....
نه بخاطر اینکه دیروز ما رو یه چلوکباب دعوت کرد یا بخاطر اینکه یواشکی یه پنجاه هزار تومنی گذاشت تو جیبمو گفت :عباس این پول رو بده به پسرت ...
بلکه بخاطر این بود که وقتی شام رو خوردم و آخر شبی از خونه اش اومدم بیرون از ته نگاه و چشماش فهمیدم که چقدر تنهایی براش سخته و آخرشم طاقت نیاورد و گفت : عباس فردا که بازم میای دیگه آره؟
اصلا به کل یادش نبود که من روز قبل هم رفته بودم خونه اش تا شیر سینک ظرفشوئیشو تعمیر کنم ، دلم سوخت برگشتم تو خونه گفتم : مادر یه چایی درست کن با هم بخوریم یه ساعت دیگه میرم خونه ...
چشماش یه برقی زد و اصلا انگار نه انگار ۹۵ سال سن داره ...
مثل یه زنِ ۴۵ ساله درست مثل همون سالایی که یه فرش پشمی ۳ در ۴ رو خودش کف حیاط میشست و جابجا می کرد جَلدی پرید تو زیر زمین و سماور رو روشن کرد و هیچی دیگه نشون به اون نشون آخرش رختخواب هم برامون پهن کرد که شب رو اونجا بمونم ....
زمانی هم که لامپ رو خاموش کرد یه نصفه طالبی و یه شیشه آب گذاشت بالا سرم که نصفه شبی بخورم....
دیگه کار از کار گذشته بود و یه زنگ زدم به عیال و اجازه رسمی موندن در خونه مادر رو هم گرفتم و تا صبح تخت خوابیدم
بعضی وقتا خونه مادرتون بمونین حسِ خوبی داره وجدانا...
شب خوش
۶.۰k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.