چندپارتی ` - mon spoir - - ببخشید اگه بد بود درگیر بودم -
part ⁵
****
توی جنگل راه رفتن ، باهم خونه مشترک داشتن موهای همو سشوار کشیدن ، و ...
اما خب ، خوشی موندگاره ؟
برای چندروز به آلاسکا سفر کرده بودن ، هوای اونجا در حالت عادی خیلی سرد بود ، چه برسه وقتی اوایل زمستون باشه !
< آلاسکا - ¹² ظهر >
< لورن >
_ میزان تنفری که نسبت به بعضی از آدمای دورم دارم وصف نشدنیه .
+ یااا ! اون فقط برای سلام دست بهم داد !
_ خب غلط کرد ! تنها یه نگاهت به مردی کافیه تا منو عصبی کنی سینتیا !
+ جونگی بس کن ! این رفتارای بچگونه چیه ؟ * خنده
_ اره من تورو میخوام اره حسودی میکنم اره تو مال منی و حالا هیچ انتخاب دیگه ای نداری !
+ * خنده *
مرد لبهاشو به سمت لبهای دختر میبره ، گرمای لبهاشون روی هم تو اون هوای سرد تضاد شیرینی ایجاد میکنه .
با صدای گوشی مرد ، لبهاشون از هم جدا میشه ..
_ لعنت ! چیزی به نام شانس برای من وجود نداره !
دختر خنده گرمی کرد و نرد هم به سمت کلبه ها رفت ، اون ها لب ساحل پر برف نشسته بودن و کلبه شون کنار بقیه کلبه ها کمی دور تر از دریا بود .
حدود ²⁰ دقیقه گذشت و مرد به سمت دختر اومد .
+ بالاخره اومدی ! * میخنده
_ * لبخندِ ریز * هوا سرده ، نریم داخل کلبه ؟
دختر' نوچ ' ای گفت و به مرد نگاه کرد ، داخل نگاهش شور و اشتیاقی بود و همینطور داشت بش میگفت که کنارش بشینه .
< جونگکوک >
فاک !
اون چشما یه روز جونمو ازم میگیره .
چشماش اینقد قشنگن که انگار فرشته ها یه قطره بارون الهی ریختن تو چشماش .
به خودت بیا جونگکوک باید به خاطر خودشم که شده ازت دور شه !
+ جونگی ؟
با صداش به خودم میام و میگم :
_ هوم ؟ * میشینه کنارش
+ چیزی شده ؟ * با لبخند
_ نشده لورن ...
+ : تو هيچوقت منو به اسم صدا نمیکردی .. پس یچیزی هست !
_ هوفف .. لورن ، خودت میدونی دنبالمن ، اگه بام باشی آسیب میبین ..
+ دربارش حرف زده بودیم ! گفتم باهات میمونم ، هرمیم بشه ! تهش فرار میکنیم !
_ بحث انقدر ساده نیست ، خیلی خط ..
+ دنبال بهونه ای ؟ میخوای مثل چندسال پیش ولم کنی ؟ باشه ... مشکلی نداره ! من اصلا نباید به آدمی که یبار ولم کرده دوباره اعتماد میکردم ! اصلا منو دوست داشتی ؟ برات اهمیتی داش ...
_ تمومش کن ! * پامیشه و به سمت خونه ها و کلبه ها میره *
_ لعنتی ! چطور میتونه ...
اون چشما چی دارن که باعث میشه
ساعتها به تیلههاش خیره بشم و نتونم کاری کنم ؟
بی توجه به صداهای تو سرم که لحظه ای خفه نمیشن به سمت کلبه خودمون میرم ، باید یکم بخوابم ! بعدش باهاش حرف میزنم !
< ساعت ⁵ بعدازظهر >
< جونگکوک >
با خستگی از خواب پامیشم ، به ساعت کنار دیوار نگاه میکنم ، ⁵ !
فاک !
به دور و ور نگاه میکنم ، یعنی برنگشته ؟
با یادآوری حرفهای رایان تمام بدنم به لرز میوفته ، نکنه اومده باشن و اونو برده باشن ؟
لعنت !
****
لایک⁴³کامنت ³⁸
****
توی جنگل راه رفتن ، باهم خونه مشترک داشتن موهای همو سشوار کشیدن ، و ...
اما خب ، خوشی موندگاره ؟
برای چندروز به آلاسکا سفر کرده بودن ، هوای اونجا در حالت عادی خیلی سرد بود ، چه برسه وقتی اوایل زمستون باشه !
< آلاسکا - ¹² ظهر >
< لورن >
_ میزان تنفری که نسبت به بعضی از آدمای دورم دارم وصف نشدنیه .
+ یااا ! اون فقط برای سلام دست بهم داد !
_ خب غلط کرد ! تنها یه نگاهت به مردی کافیه تا منو عصبی کنی سینتیا !
+ جونگی بس کن ! این رفتارای بچگونه چیه ؟ * خنده
_ اره من تورو میخوام اره حسودی میکنم اره تو مال منی و حالا هیچ انتخاب دیگه ای نداری !
+ * خنده *
مرد لبهاشو به سمت لبهای دختر میبره ، گرمای لبهاشون روی هم تو اون هوای سرد تضاد شیرینی ایجاد میکنه .
با صدای گوشی مرد ، لبهاشون از هم جدا میشه ..
_ لعنت ! چیزی به نام شانس برای من وجود نداره !
دختر خنده گرمی کرد و نرد هم به سمت کلبه ها رفت ، اون ها لب ساحل پر برف نشسته بودن و کلبه شون کنار بقیه کلبه ها کمی دور تر از دریا بود .
حدود ²⁰ دقیقه گذشت و مرد به سمت دختر اومد .
+ بالاخره اومدی ! * میخنده
_ * لبخندِ ریز * هوا سرده ، نریم داخل کلبه ؟
دختر' نوچ ' ای گفت و به مرد نگاه کرد ، داخل نگاهش شور و اشتیاقی بود و همینطور داشت بش میگفت که کنارش بشینه .
< جونگکوک >
فاک !
اون چشما یه روز جونمو ازم میگیره .
چشماش اینقد قشنگن که انگار فرشته ها یه قطره بارون الهی ریختن تو چشماش .
به خودت بیا جونگکوک باید به خاطر خودشم که شده ازت دور شه !
+ جونگی ؟
با صداش به خودم میام و میگم :
_ هوم ؟ * میشینه کنارش
+ چیزی شده ؟ * با لبخند
_ نشده لورن ...
+ : تو هيچوقت منو به اسم صدا نمیکردی .. پس یچیزی هست !
_ هوفف .. لورن ، خودت میدونی دنبالمن ، اگه بام باشی آسیب میبین ..
+ دربارش حرف زده بودیم ! گفتم باهات میمونم ، هرمیم بشه ! تهش فرار میکنیم !
_ بحث انقدر ساده نیست ، خیلی خط ..
+ دنبال بهونه ای ؟ میخوای مثل چندسال پیش ولم کنی ؟ باشه ... مشکلی نداره ! من اصلا نباید به آدمی که یبار ولم کرده دوباره اعتماد میکردم ! اصلا منو دوست داشتی ؟ برات اهمیتی داش ...
_ تمومش کن ! * پامیشه و به سمت خونه ها و کلبه ها میره *
_ لعنتی ! چطور میتونه ...
اون چشما چی دارن که باعث میشه
ساعتها به تیلههاش خیره بشم و نتونم کاری کنم ؟
بی توجه به صداهای تو سرم که لحظه ای خفه نمیشن به سمت کلبه خودمون میرم ، باید یکم بخوابم ! بعدش باهاش حرف میزنم !
< ساعت ⁵ بعدازظهر >
< جونگکوک >
با خستگی از خواب پامیشم ، به ساعت کنار دیوار نگاه میکنم ، ⁵ !
فاک !
به دور و ور نگاه میکنم ، یعنی برنگشته ؟
با یادآوری حرفهای رایان تمام بدنم به لرز میوفته ، نکنه اومده باشن و اونو برده باشن ؟
لعنت !
****
لایک⁴³کامنت ³⁸
۱۷.۵k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.