رمان پارت جدیدددد💥🔥
رمان پارت جدیدددد💥🔥
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت⁷
لباسم پاره شده بود چشمام سیاهی میرفت بدنم تموما کبود شده بود که در اتاق رو زدن بابام د رو باز کرد تا دوستشو دید چشاش برق زد گف بیا من میرم از اتاق رفت سعی کردم پاشم ب زور پاشدم از دیوار گرفتم که صاف بتونم وایسم خودمو نگه دارم اون پیر حرومی اومد تو در رو بست یادش رفت در اتاق رو قفل نکرد شاید شاید بتونم فرار کنم آره میتونم اومد جلو گفت:نگفتم بلخره دختر کوچولوی من میشی هوم؟؟؟ ،هق هق کردم داد زدم:نزدیکم نیا عوضی ،اخم کرد اومد جلو سعی میکرد لب بگیره ازم ولی من سرمو کج میکردم نمیتونست عصبی شد به زور به لباسم چنگ میزد میخاست از تنم در بیاره داد میزدم:ولم کن کمک کمک ،قهقه زد گفت:اینجا هیشکی صداتو نمیشنوه........
از زبون ساشا:چه مهمونی رومخیه یهو دستشوییم گرفت پاشدم رفتم دستشویی رد شدنی حس کردم صدای داد شنیدم حس کردم یکی داد میزنه کمک باز به صدا گوش کردم دیدم باز اون صدا از اون اتاق میاد رفتم سمت اتاق و...........
از زبون ستاره:
داد میزدم دیگه نا نداشتم هیشکی کمک نمیکرد باز جیغ کشیدم:کمک کمک ولم کن حیون ولم کن ،اون بدتر سینما فشار میداد سعی داشت کلا لباسمو از تنم بکنه دیگه نمیتونستم مقاومت کنم کل لباسمو جر داد لباسم کلا جای چنگ زدم بود بدنم کبود بود اونم داشن به زور لباسمو از تنم میکند که یهو در اتاق با شدت باز شد منم تار میدیدم چشمام یهو بسته شد........
از زبون ساشا:
در اتاق رو با شدت باز کردم دیدم یه دختر بی حال رو تخت افتاده و یه پیرمرد سعی داشت بهش تجا*وز کنه رفتم جلو یقه پیرمرده رو گرفتم تا میخورد خابوندمش زمین زدم از دهنش خون اومد که یه صدایی پشت سرم اومد پاشدم اون مرد کل صورتش خونی بود داد زدم:گورتو گم کن تا نکشتمت حروم لقمه ،یه مرد اومد تو گفت:تو چیکار داری دختر منه خودم دوست دارم بدم به این پیر مرد ،فک کنم اون پدر این دختر بود به اون دختره نگاه کردم واسم آشنا بود یکم فکر کردم فهمیدم همون دختره یهو برگشتم رو به پدر اون دختر گفتم؛میخرمش ،گفت:چی ،گفتم:دخترتو میخرم هر چقدر بخای میدم بابتش،اون مرد ذوق کرد چشاش برق زد گفت:باشه من ۱۰میلیارد میخام ،گفتم:باشه،زنگ زدم وکیل گفتم سریع یه قرار دادنامه بنویسه و بیاره بعد ۱ ربع اومد اون قرار داد رو دادم به اون مردامضا کرد پولشو گرفت رفت باورم نمیشه که من بخاطر یه دختر آنقدر تلاش کنم تا داشته باشمش به مراد زنگ زدم گفتم:ماشینو اماده کن...
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت⁷
لباسم پاره شده بود چشمام سیاهی میرفت بدنم تموما کبود شده بود که در اتاق رو زدن بابام د رو باز کرد تا دوستشو دید چشاش برق زد گف بیا من میرم از اتاق رفت سعی کردم پاشم ب زور پاشدم از دیوار گرفتم که صاف بتونم وایسم خودمو نگه دارم اون پیر حرومی اومد تو در رو بست یادش رفت در اتاق رو قفل نکرد شاید شاید بتونم فرار کنم آره میتونم اومد جلو گفت:نگفتم بلخره دختر کوچولوی من میشی هوم؟؟؟ ،هق هق کردم داد زدم:نزدیکم نیا عوضی ،اخم کرد اومد جلو سعی میکرد لب بگیره ازم ولی من سرمو کج میکردم نمیتونست عصبی شد به زور به لباسم چنگ میزد میخاست از تنم در بیاره داد میزدم:ولم کن کمک کمک ،قهقه زد گفت:اینجا هیشکی صداتو نمیشنوه........
از زبون ساشا:چه مهمونی رومخیه یهو دستشوییم گرفت پاشدم رفتم دستشویی رد شدنی حس کردم صدای داد شنیدم حس کردم یکی داد میزنه کمک باز به صدا گوش کردم دیدم باز اون صدا از اون اتاق میاد رفتم سمت اتاق و...........
از زبون ستاره:
داد میزدم دیگه نا نداشتم هیشکی کمک نمیکرد باز جیغ کشیدم:کمک کمک ولم کن حیون ولم کن ،اون بدتر سینما فشار میداد سعی داشت کلا لباسمو از تنم بکنه دیگه نمیتونستم مقاومت کنم کل لباسمو جر داد لباسم کلا جای چنگ زدم بود بدنم کبود بود اونم داشن به زور لباسمو از تنم میکند که یهو در اتاق با شدت باز شد منم تار میدیدم چشمام یهو بسته شد........
از زبون ساشا:
در اتاق رو با شدت باز کردم دیدم یه دختر بی حال رو تخت افتاده و یه پیرمرد سعی داشت بهش تجا*وز کنه رفتم جلو یقه پیرمرده رو گرفتم تا میخورد خابوندمش زمین زدم از دهنش خون اومد که یه صدایی پشت سرم اومد پاشدم اون مرد کل صورتش خونی بود داد زدم:گورتو گم کن تا نکشتمت حروم لقمه ،یه مرد اومد تو گفت:تو چیکار داری دختر منه خودم دوست دارم بدم به این پیر مرد ،فک کنم اون پدر این دختر بود به اون دختره نگاه کردم واسم آشنا بود یکم فکر کردم فهمیدم همون دختره یهو برگشتم رو به پدر اون دختر گفتم؛میخرمش ،گفت:چی ،گفتم:دخترتو میخرم هر چقدر بخای میدم بابتش،اون مرد ذوق کرد چشاش برق زد گفت:باشه من ۱۰میلیارد میخام ،گفتم:باشه،زنگ زدم وکیل گفتم سریع یه قرار دادنامه بنویسه و بیاره بعد ۱ ربع اومد اون قرار داد رو دادم به اون مردامضا کرد پولشو گرفت رفت باورم نمیشه که من بخاطر یه دختر آنقدر تلاش کنم تا داشته باشمش به مراد زنگ زدم گفتم:ماشینو اماده کن...
۶.۴k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.