من نمیدونم کی هستم، من گم شدم. من حتی نمیدونم که چی می خو
من نمیدونم کی هستم، من گم شدم. من حتی نمیدونم که چی می خوام، چرا اینجام و و چه چیزایی رو میخوام به دست بیارم. من کاملاً گم شدم. من به کسی نیاز دارم که بتونه بهم کمک کنه. هیچ کس نمیتونه چون همیشه اونی که کمک میکرد من بودم؛ هیچ کس حتی نفهمید من حالم چطور بود و چه چیزایی رو احساس میکردم. هیچکس حتی نپرسید. من از نقش بازی کردن خسته شدم، من حالم خوب نیست. توی این سال ها هیچ وقت نبوده. از درون یک تاریکی وحشی وجودمو می بلعه و منو سرشار از خودش میکنه. من بهم ریخته و شکستم. هیچ کس اهمیتی نمیده. هیچ کس نمیفهمه، حتی خودم؛ من فقط تظاهر کردم که حالم خوبه و بعدش یادم رفت که دارم تظاهر میکنم. من همیشه بین همه ی آدمای دورم تنها بودم، چون هیچکس منو نشناخت و نفهمید. من حتی خودمم نداشتم، یکی منو از من دزدیده بود و خیلی وقت بود که رفته بود. من حس خالی بودن میکنم، ولی کاری تا زمان مرگ از دستم بر نمیآید.....
۳.۵k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.