این روزها
این روزها
دلم زود مے گیرد، زود مے شڪند.
گاهی هوس میڪنم همان بچهاے باشم؛
ڪه وقتے آزارش دادند؛
چادر مادرش را باز میڪرد
و پشتِ توریِ امن و آرامش، پناه مے گرفت...
انگار همه چیز تمام شده بود
انگار دیگر ڪسے با او ڪارے نداشت
انگار فرمانِ آتش بس داده بودند...
من این روزها
براے بیڪسیام آغوشے ندارم
به قدرے از دنیا ترسیدهام
ڪه هیچ گوشه اے برایِ دلم امن نیست!
مرا...
به ڪودڪیام برگردانید...
جایے ڪه امنترین سرپناهِ جهان؛
چادرِ مادرم برگردانید
غــــــــــمـ تاابــــــــــــRــــــد
دلم زود مے گیرد، زود مے شڪند.
گاهی هوس میڪنم همان بچهاے باشم؛
ڪه وقتے آزارش دادند؛
چادر مادرش را باز میڪرد
و پشتِ توریِ امن و آرامش، پناه مے گرفت...
انگار همه چیز تمام شده بود
انگار دیگر ڪسے با او ڪارے نداشت
انگار فرمانِ آتش بس داده بودند...
من این روزها
براے بیڪسیام آغوشے ندارم
به قدرے از دنیا ترسیدهام
ڪه هیچ گوشه اے برایِ دلم امن نیست!
مرا...
به ڪودڪیام برگردانید...
جایے ڪه امنترین سرپناهِ جهان؛
چادرِ مادرم برگردانید
غــــــــــمـ تاابــــــــــــRــــــد
۲.۴k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.