تو آنقدر نیامدے
تو آنقدر نیامدے
تا گوشه ے چشم خواب آلوده ام
گلُے رُست
تو آنقدر نیامدے
تا حرفهایم را فراموش کردم
در جستجوے تو
آسمان زیر و بر شد
هزار آینه به شوقِ آمدنت
شکست
جای نگاهت در من جنگلے رسُت
تو که در ضیافت ستاره ها
با شقایق رفتے
آنگاه که هزاران دیوانه چو من
در حسرتِ دیدار تو میمرد
اینبار اما
چشم مے بندم
تا لب بر لبهاے بے جانم بگذاری
شاید اعجاز مسیحایی
دوباره در من تکرار شود...
#بدون#مخاطب
تا گوشه ے چشم خواب آلوده ام
گلُے رُست
تو آنقدر نیامدے
تا حرفهایم را فراموش کردم
در جستجوے تو
آسمان زیر و بر شد
هزار آینه به شوقِ آمدنت
شکست
جای نگاهت در من جنگلے رسُت
تو که در ضیافت ستاره ها
با شقایق رفتے
آنگاه که هزاران دیوانه چو من
در حسرتِ دیدار تو میمرد
اینبار اما
چشم مے بندم
تا لب بر لبهاے بے جانم بگذاری
شاید اعجاز مسیحایی
دوباره در من تکرار شود...
#بدون#مخاطب
۲.۰k
۱۳ دی ۱۴۰۳