فکر می کنم از روز اول تاریخ، از همون روزی که هابیل و قابی
فکر میکنم از روز اول تاریخ، از همون روزی که هابیل و قابیل فلکزده به جون هم افتادن تا روزی که صوراسرافیل به صدا دربیاد، برای هر آدمی روزی پیش میاد که در حال قدم زدن توی یک کوچهی پاییزی برگرده و بیمقدمه، یا شاید هم بامقدمه، زل بزنه به رفیقش و بگه:«فلانی، پدر و مادرم دارن پیر میشن!»
بعد اگر رفیقش هم توی همون سن و سال باشه شاید برگرده و بگه:«پدر و مادر منم!»
شاید یک کدومشون برای اونیکی از روزی تعریف کنه که پدر یا مادرش فلان کاری رو که قبلاً راحت انجام میداده رو نتونسته انجام بده. بعد هردو ساکت میشن، درحالیکه چیزی پشت قفسهی سینهشون مشغول منجمد شدنه!
پاییز قشنگه، اما نه واسه درختها!
بعد اگر رفیقش هم توی همون سن و سال باشه شاید برگرده و بگه:«پدر و مادر منم!»
شاید یک کدومشون برای اونیکی از روزی تعریف کنه که پدر یا مادرش فلان کاری رو که قبلاً راحت انجام میداده رو نتونسته انجام بده. بعد هردو ساکت میشن، درحالیکه چیزی پشت قفسهی سینهشون مشغول منجمد شدنه!
پاییز قشنگه، اما نه واسه درختها!
۵۵.۱k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.