فیک: my mission
فیک: my mission
پارت76
.............................................................
کره شمالی عمارت/
ادامهی فلش بک/
جیمین: جین پدرمونو درمیاره مادرمونو میکن...
رزی: عههه باشه خفه شو! میگما چقدر اینا بیشرمن!
جیمین: اینو پخش کنیم پول خوبی درمیاریما!
رزی: ولش کن کی حوصله داره دیک این مرده رو بذاره
جیمین: ولی خداییش بزرگه تو تاریخ ثبت میشه!
رزی: ایی چندش
پایان فلش بک/
جیمین دوربین رو از داخل دکمه اش درآورد
تهیونگ: نکنه میخوای پخشش کنی ؟!
جیمین: شاید! پول خوبی توشه
تهیونگ: کون دراز میمردی بگی دوربین داخلشه؟!
جیمین: تو فعلا برو به فانتزی هات برس آقای دیک بزرک
تهیونگ انگشت وسطشو بالا آورد و متقابل جیمین گرفت
تهیونگ: فاک یو پارک جیمین
جیمین: ممنون نمیخوام من کونمو دوس دارم
جنی: اییش
رزی: بسه دیگه حالم بهم خورد!
...10:30....
توی اتاقش دنبال لباس میگشت که بپوشه ولی بیخیالش شد و مثل همیشه کت و شلوار پوشید لیسا هم که نیم ساعت میشد بیدار شده بود توی اتاق جنی بود و از آرایش های جنی استفاده که نه تمومش میکرد
جنی: نکن کلی پول دادم*داد*
لیسا: عه خفه شو عوضی*داد*
جنی: همیشه انقدر احمقی ؟!
لیسا: بله!*لبخند ملیح*
جنی: دیوونه اوکی پاشو بریم همین الانشم بخاطر تو دیرکردیم!
لیسا: دقیقا کجا میریم؟!
جنی: سویونگ!
لیسا: وات؟! چیکار به خواهر تهیونگ داری؟!
جنی: تهیونگ تتوی روی پامو دید!
لیسا: خاک تو سرت اوکی ؟! چجوری باهاش خوابیدی بدبخت ؟!
جنی: یه شرطایی بستیم من باختم باهام خوابید
لیسا: به بنازم بعد به من میگه دیونه و عقب مونده!
جنی: بعدا درموردش میحرفیم الان بریم
پارت76
.............................................................
کره شمالی عمارت/
ادامهی فلش بک/
جیمین: جین پدرمونو درمیاره مادرمونو میکن...
رزی: عههه باشه خفه شو! میگما چقدر اینا بیشرمن!
جیمین: اینو پخش کنیم پول خوبی درمیاریما!
رزی: ولش کن کی حوصله داره دیک این مرده رو بذاره
جیمین: ولی خداییش بزرگه تو تاریخ ثبت میشه!
رزی: ایی چندش
پایان فلش بک/
جیمین دوربین رو از داخل دکمه اش درآورد
تهیونگ: نکنه میخوای پخشش کنی ؟!
جیمین: شاید! پول خوبی توشه
تهیونگ: کون دراز میمردی بگی دوربین داخلشه؟!
جیمین: تو فعلا برو به فانتزی هات برس آقای دیک بزرک
تهیونگ انگشت وسطشو بالا آورد و متقابل جیمین گرفت
تهیونگ: فاک یو پارک جیمین
جیمین: ممنون نمیخوام من کونمو دوس دارم
جنی: اییش
رزی: بسه دیگه حالم بهم خورد!
...10:30....
توی اتاقش دنبال لباس میگشت که بپوشه ولی بیخیالش شد و مثل همیشه کت و شلوار پوشید لیسا هم که نیم ساعت میشد بیدار شده بود توی اتاق جنی بود و از آرایش های جنی استفاده که نه تمومش میکرد
جنی: نکن کلی پول دادم*داد*
لیسا: عه خفه شو عوضی*داد*
جنی: همیشه انقدر احمقی ؟!
لیسا: بله!*لبخند ملیح*
جنی: دیوونه اوکی پاشو بریم همین الانشم بخاطر تو دیرکردیم!
لیسا: دقیقا کجا میریم؟!
جنی: سویونگ!
لیسا: وات؟! چیکار به خواهر تهیونگ داری؟!
جنی: تهیونگ تتوی روی پامو دید!
لیسا: خاک تو سرت اوکی ؟! چجوری باهاش خوابیدی بدبخت ؟!
جنی: یه شرطایی بستیم من باختم باهام خوابید
لیسا: به بنازم بعد به من میگه دیونه و عقب مونده!
جنی: بعدا درموردش میحرفیم الان بریم
۴.۳k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.