jung kook one shot
(پارت چهار)
وارد اتاق کوکی شدیم اون روی صندلی سلطنتیش نشسته بود طرف پنجره حتی نفهمید ما کی وارد شدیم
تهیونگ:هی نی نی کوچولو حواست کجاست ها
هانا:نی نی کوچولو
تهیونگ:اره دیگه اون کوچک ترین خون اشامه
هانا:واقعا ولی بهش نمیاد
جونگ کوک دستشو کوبوند رو میز برگشت
جونگ کوک:شما دوتا میشه ساکت شین
هانا:تهیونگ بیا بریم
تهیونگ:نمیخوای باهلش اشنا شی
هانا:به حدکافی اشنا شدم بیا بریم
تهیونگ:باشه
با هم رفتیم اتاق تهیونگ دیگه شب شده بود وباید میخوابیدیم به تهیونگ گغتم باید کجابخوابیم
تهیونگ:نظرت چیه کنار هم بخوابیم خانم کوچولو
هانا:نه«با داد»
یه دفعه چشم های تهیونگ قرمز شد از ترسم خواستم فرارکنم که در اتاق خودبه خودبسته شد تهیونگ من رو بین در و خودش گیر انداخت نفساش به صورتم میخوردن
تهیونگ:خانم کوچولو بدجور من روتشنه وعصبانی کردی وباید جبران کنی
هانا:ب.ب.خ.خ.شید«حرفاشو تکه تکه گفت»
تهیونگ یه لبخند ترسناک زد وسرشو کرد توگردنم وبوکشید بدنم مور مور میشد دستامو محکم کوبیدم به کتفاش که دستمو گرفت ونگه داشت ودندوناشو وارد گردنم کرد
جیغ وحشتناکی کشیدم که پوزخند تهیونگ رو رولباش اورد شروع کرد به مکیدن خونم من رو بلند کرد وبرد سمت تختش ازناله دست کشیدمو فقط کمک خواستم که تهیونگ دندوناشو کشید بیرون ودندوناشو تو لبم فروکرد وخون تودهنم بخش شد خواست دکمه های لباسم رو بازکنه که با کوبیده شدن در به حال قبل خود برگشت
تهیونگ:ای وای نه حس قرمزم فعال شده هانا حالت خوبه اشتباهی شده ببخشید
هانا:تو داشتی من رو میکشتی واقعا که
در دوباره کوبیده شد تهیونگ رفت ودر روبازکرد با دیدن جونگ کوک خشکش زد
جونگ کوک:بیبی بوی مواظب حس قرمزت باش بدجوری داره فعال میشه
ازقسمت بازشده درنیم نگاهی بهم انداخت
جونگ کوک:انکار خانم کوچولوت رو بدجور اذیت کردی
تهیونگ:خیلی اشتباه بزرگی کردم
بعد از رفتن جونگ کوک تهیونگ اومد روی تخت ومن رو بغل کرد وگفت ببخشید
هانا:نه اشکالی نداره دست خودت نبود که
تهیونگ:خیلی مهربونی
نیمه های شب بود که تصمیم گرفتم برم به اون معبد متروکه از راه پله ها گذشتم وبالاخره به حیاط رسیدم بعد طی کردن حیاط با پاهال لرزون رفتم توی معبد اروم سرمو از پشت دیوار بیرون اوردم با دیدن جونگ کوک که داره خون گریه میکنه خشکم زد اینا خون اشامن یا همه چیز خونن حتی اشکشونم با خونه
جونگ کوک سرشو برگردوند به طرف من که زود سرمو دزدیدم خواستم فرار کنم که دستمو از پشت گرفت....
وارد اتاق کوکی شدیم اون روی صندلی سلطنتیش نشسته بود طرف پنجره حتی نفهمید ما کی وارد شدیم
تهیونگ:هی نی نی کوچولو حواست کجاست ها
هانا:نی نی کوچولو
تهیونگ:اره دیگه اون کوچک ترین خون اشامه
هانا:واقعا ولی بهش نمیاد
جونگ کوک دستشو کوبوند رو میز برگشت
جونگ کوک:شما دوتا میشه ساکت شین
هانا:تهیونگ بیا بریم
تهیونگ:نمیخوای باهلش اشنا شی
هانا:به حدکافی اشنا شدم بیا بریم
تهیونگ:باشه
با هم رفتیم اتاق تهیونگ دیگه شب شده بود وباید میخوابیدیم به تهیونگ گغتم باید کجابخوابیم
تهیونگ:نظرت چیه کنار هم بخوابیم خانم کوچولو
هانا:نه«با داد»
یه دفعه چشم های تهیونگ قرمز شد از ترسم خواستم فرارکنم که در اتاق خودبه خودبسته شد تهیونگ من رو بین در و خودش گیر انداخت نفساش به صورتم میخوردن
تهیونگ:خانم کوچولو بدجور من روتشنه وعصبانی کردی وباید جبران کنی
هانا:ب.ب.خ.خ.شید«حرفاشو تکه تکه گفت»
تهیونگ یه لبخند ترسناک زد وسرشو کرد توگردنم وبوکشید بدنم مور مور میشد دستامو محکم کوبیدم به کتفاش که دستمو گرفت ونگه داشت ودندوناشو وارد گردنم کرد
جیغ وحشتناکی کشیدم که پوزخند تهیونگ رو رولباش اورد شروع کرد به مکیدن خونم من رو بلند کرد وبرد سمت تختش ازناله دست کشیدمو فقط کمک خواستم که تهیونگ دندوناشو کشید بیرون ودندوناشو تو لبم فروکرد وخون تودهنم بخش شد خواست دکمه های لباسم رو بازکنه که با کوبیده شدن در به حال قبل خود برگشت
تهیونگ:ای وای نه حس قرمزم فعال شده هانا حالت خوبه اشتباهی شده ببخشید
هانا:تو داشتی من رو میکشتی واقعا که
در دوباره کوبیده شد تهیونگ رفت ودر روبازکرد با دیدن جونگ کوک خشکش زد
جونگ کوک:بیبی بوی مواظب حس قرمزت باش بدجوری داره فعال میشه
ازقسمت بازشده درنیم نگاهی بهم انداخت
جونگ کوک:انکار خانم کوچولوت رو بدجور اذیت کردی
تهیونگ:خیلی اشتباه بزرگی کردم
بعد از رفتن جونگ کوک تهیونگ اومد روی تخت ومن رو بغل کرد وگفت ببخشید
هانا:نه اشکالی نداره دست خودت نبود که
تهیونگ:خیلی مهربونی
نیمه های شب بود که تصمیم گرفتم برم به اون معبد متروکه از راه پله ها گذشتم وبالاخره به حیاط رسیدم بعد طی کردن حیاط با پاهال لرزون رفتم توی معبد اروم سرمو از پشت دیوار بیرون اوردم با دیدن جونگ کوک که داره خون گریه میکنه خشکم زد اینا خون اشامن یا همه چیز خونن حتی اشکشونم با خونه
جونگ کوک سرشو برگردوند به طرف من که زود سرمو دزدیدم خواستم فرار کنم که دستمو از پشت گرفت....
۴۶.۱k
۲۶ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.