دستانم را روی صورتم گذاشتم تا صدای فریاد هایم به گوش کسی
دستانم را روی صورتم گذاشتم تا صدای فریاد هایم به گوش کسی نرسد ؛ پلک هایم نمیخواستند رنگ تاریکی را مهمان چشمانم کنند ؛ درست مثل چوب خشک شده ای صاف و بیحرکت ایستاده بودم و به یک نقطه خیره مانده بودم ؛ که میدانست آن عشقی که من بعد از سال ها یافتمش ، اینگونه مرا با لبخند ترک کند....
۹.۷k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.