گوناگون
می رسند به آخر سال آدمها
شاعر ژیلا شجاعی
با چشمك زدنهاي ستاره ها
بيدار است ماه، شبها
نسيم، مي وزد صبح ها
مي درخشد، آفتاب روزها
سر مي زند در بهار جوانه ها
باز مي شود پر از شكوفه ها
مي شود لبريز از ترانه، حنجره بلبل ها
مي پيچيد باز نغمه ي قمري ها
تابستان و رونق باغها
مي شود پر از ميوه ، شاخه درختها
باز قد مي كشند تاك ها
روي ديوارها، گوشواره اي از انگورها
در خزان، آواز خوش باران ها
باز مي شود پر آب ، جويبارها
صداي خش خش برگها
مي رسد به گوش، زير قدمها
فرش سفيدي در زمستان با برفها ...
شاعر ژیلا شجاعی
با چشمك زدنهاي ستاره ها
بيدار است ماه، شبها
نسيم، مي وزد صبح ها
مي درخشد، آفتاب روزها
سر مي زند در بهار جوانه ها
باز مي شود پر از شكوفه ها
مي شود لبريز از ترانه، حنجره بلبل ها
مي پيچيد باز نغمه ي قمري ها
تابستان و رونق باغها
مي شود پر از ميوه ، شاخه درختها
باز قد مي كشند تاك ها
روي ديوارها، گوشواره اي از انگورها
در خزان، آواز خوش باران ها
باز مي شود پر آب ، جويبارها
صداي خش خش برگها
مي رسد به گوش، زير قدمها
فرش سفيدي در زمستان با برفها ...
۸.۸k
۲۱ اسفند ۱۴۰۰