پارت۱۸ وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
جیمین سوار ماشین شد و ماشین حرکت کرد سمت عمارت تو رو راه همش به ا/ت فکر میکرد خودشم نمیدونست چرا ....واسه چیی ..با خودش میگفت واسه چی یه هرزه اینقد واسه من مهم شده ....اون چیزی نیست جزو یه تیکه اشغال که به همین زودی ها پرتش میکنم بیرون .....بعد چن مین رسیدم به عمارت همه چی عادی بود تا اینکه وارد خونه شدم ...رفتار ندیمه ها عجیب شده بود بی محل بهشون رفتم طبقه بالا و رسیدم دم در اتاقم تا خواستم دستگیرو بگیرم در باد خورد و باز شد ...چرا این در بازه درو هل دادم تا کامل باز شه.....نبود ..ا/ت نبود کجا رفته ....به چه حقی از در این اتاق رفته بیرون
نویسنده***
جیمین از شدت عصبانیت در و محکم کوبید جوری که همه ندیمه های عمارت متوجه این صدا شدن .....داد میزد و راه میرفت....
جیمین: مگه این عمارت بی صاحابه که هر کی هروقت دلش میخواد میره و میاد هاااا(با داد)
از شدت داد جیمین همه ندیمه ها و همه نگهبان ها ترسیده بودن و دست پاچه بودن...
جیمین: اقایییی لییییی...
اقای لی: ب...بله قربان
جیمین: هما افراد این عمارت و به خط کن....سریعععع(باداد)
اقای لی: چ..چشم
بعد چن مین همه خدمه به خط جلوی جیمین وایساده بودن ....
جیمین: ازتون سوال میپرسم به نفعتونه سریع و درست جواب بدید وگرنه جنازه تیکه تیکه تون تو قبرستون باید پیدا کنن....فهمیدین(باداد)
خدمه:بله ارباب
جیمین: اخرین نفری که ا/ت رو دید کی بودد
........
جیمین: با شماهامممم(با داد)
هلنا:ارباب اخرین نفر یونهی اونو دیده من دیدم وقتی یونهی اومد بیرون اون دختره هم اومد بیرون از عمارت زد بیرون ....م..من به یونهی گفتم ارباب عصبانی میشه و....ولی گوش نکرد (هلنا همون خدمتکاری که به ا/ت میگفت هرزه)
یونهی: ا...اربا...
جیمین: دهنت و ببند(باداد) ببرینش اتاق شکنجه
یونهی: ارباب به خدا من...من کاری نکردم..من....(از محل دور شدن)
جیمین: گمشید سر کاراتون(باداد)
جیمین: اقای لی ماشین و اماده کن
اقای لی: با رانند...
جیمین: نههههه
****
جیمین سوار ماشین شد حرکت کرد سمت خونه ا/ت چون میدونست جای دیگه ای برای رفتن نداره
جیمین: دختره عوضی...حالتو میگیرم
جیمین رسید دم خونه ا/ت در باز بود سریع رفت داخل تو طبقه پایین نبود از پله ها سریع رفت بالا.....
ا/ت ویو
الان چن ساعتی میشه که اینجام ...ههه کم چیزی نفهمیدم ..یعنی ...یعنی اون میدونه...خبر داره اصا (صدا از طبقه پایین)
سرت و اوردی بالا همون لحظه جیمین رسید طبقه بالا ترس تو وجودت افتاد ..نمیدوستی چیکار کنی اخماش بدجوری تو هم بود.....
جیمین: تو اینجا چه غلطی میکنی هااااا کی به تو اجازه داده ....مگه تویله که سرت و میندازی میری بیرون هاااا(باداد)
با داداش ترست بیشتر شده بود یواش از جات بلند شدی اومد جلوت وایساد چن ثانیه بهت نگاه کرد بعد یه سیلی محکم زد تو گوشت
نویسنده***
جیمین از شدت عصبانیت در و محکم کوبید جوری که همه ندیمه های عمارت متوجه این صدا شدن .....داد میزد و راه میرفت....
جیمین: مگه این عمارت بی صاحابه که هر کی هروقت دلش میخواد میره و میاد هاااا(با داد)
از شدت داد جیمین همه ندیمه ها و همه نگهبان ها ترسیده بودن و دست پاچه بودن...
جیمین: اقایییی لییییی...
اقای لی: ب...بله قربان
جیمین: هما افراد این عمارت و به خط کن....سریعععع(باداد)
اقای لی: چ..چشم
بعد چن مین همه خدمه به خط جلوی جیمین وایساده بودن ....
جیمین: ازتون سوال میپرسم به نفعتونه سریع و درست جواب بدید وگرنه جنازه تیکه تیکه تون تو قبرستون باید پیدا کنن....فهمیدین(باداد)
خدمه:بله ارباب
جیمین: اخرین نفری که ا/ت رو دید کی بودد
........
جیمین: با شماهامممم(با داد)
هلنا:ارباب اخرین نفر یونهی اونو دیده من دیدم وقتی یونهی اومد بیرون اون دختره هم اومد بیرون از عمارت زد بیرون ....م..من به یونهی گفتم ارباب عصبانی میشه و....ولی گوش نکرد (هلنا همون خدمتکاری که به ا/ت میگفت هرزه)
یونهی: ا...اربا...
جیمین: دهنت و ببند(باداد) ببرینش اتاق شکنجه
یونهی: ارباب به خدا من...من کاری نکردم..من....(از محل دور شدن)
جیمین: گمشید سر کاراتون(باداد)
جیمین: اقای لی ماشین و اماده کن
اقای لی: با رانند...
جیمین: نههههه
****
جیمین سوار ماشین شد حرکت کرد سمت خونه ا/ت چون میدونست جای دیگه ای برای رفتن نداره
جیمین: دختره عوضی...حالتو میگیرم
جیمین رسید دم خونه ا/ت در باز بود سریع رفت داخل تو طبقه پایین نبود از پله ها سریع رفت بالا.....
ا/ت ویو
الان چن ساعتی میشه که اینجام ...ههه کم چیزی نفهمیدم ..یعنی ...یعنی اون میدونه...خبر داره اصا (صدا از طبقه پایین)
سرت و اوردی بالا همون لحظه جیمین رسید طبقه بالا ترس تو وجودت افتاد ..نمیدوستی چیکار کنی اخماش بدجوری تو هم بود.....
جیمین: تو اینجا چه غلطی میکنی هااااا کی به تو اجازه داده ....مگه تویله که سرت و میندازی میری بیرون هاااا(باداد)
با داداش ترست بیشتر شده بود یواش از جات بلند شدی اومد جلوت وایساد چن ثانیه بهت نگاه کرد بعد یه سیلی محکم زد تو گوشت
۱۱.۹k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.