رویایی همانند کابوس پارت 25
#diyana
واقعا نمیدونستم چرا اهورا خان همیشه به منمیگفت ارسلان و بیدار کنم اه خسته شدم رفتم جلو در چطوری تو چشش نگاه کنم یهو یاد اتفاق دیشب افتادم یه لبخند زدم سریع محوش کردم خواستم در و بزنم در اتاق باز شد ارسلان اومد بیرون
ارسلان =کاری داشتی؟
دیانا=عممم چیزه
ارسلان=چیه؟
دیانا=اهورا خان گفتن بیام صداتون کنم؟
ارسلان=اهورا خانهمیشه به تو میگ منو بیدار کنی؟
دیانا= ارع
بعد خم شد دم گوشم گفت=خوبه من خیلی خوشم میاد صبمو با دیدن یه فرشته شروع کنم
بعد رفت پایین
همینطوری موندم تو شوک با من بود به من گفت فرشته
ویییی سرمو تکون دادم منم رفتم پایین واسه صبونه اگ چیزی لازم دارن ببرم
#nika
با رکسانا داشتیم حرف میزدیم یهو بلند شد گفتم=کجا؟
رکسانا=برم صبونه تو ام میخوری؟
نمیدونمی گفتم گفت واست صبونه میارم عا میرم صبونه بخورم ارسلانو ببینم از دیروز اومدم ندیدمش😑🌱
نیکا=بش
لپمو کشید رفت پایین به بیروننگاه کردم چی نیشد الان متین بیاد پیشم چرا اینقدر سنگدل شده اصن متین من اینطوری نبود یاد وقتی افتادم که مریض شده بودم حتی نمیزاشت خودم اب بخورم
/فلشبک/
نیکا=وای متین من خوبم بزار پاشم
متین=نمیخواد از جات جم نمیخوری هر چی خواستی به من بکو
بعد پیشونیم و بوسید گفت=تبت کم شده
نیکا=خیلی سواستفاده گری
متین=بزار لبتم ببوسم
نیکا=عه زشته
متین=عشق خودمی چی میخوری سوپ میخوری؟
نیکا=وای نه تازه غذا خوردم
منین=خوب نگرانم
نیکا =نگران نباشه
/فلش بک حال/
چشام پر از اشک شد یه لبخند زدم دلم واسه اون متین تنگ شده بود یهو شکمم غار قور کرد ولی نمیتونستم بلند شم چون سرم گیج میرفت
#diyanq
همه نشستن سر سفره رکسانا یه سینی برداشت توش وسایل گذاشت
متین=واسه کی میبری
رکسانا=نیکا
متین=خودش پا نداره؟
رکسانا =اخه داداش...
:متین=وضیفه تو نیست برای اون کار کنی کسی حق نداره واسش غذا ببره تا خودش بیاد بخوره
یهو رکسانا سیتی گذاشت رو میز گفت=منم نمیخورم
ارسلان=عه رکسانا
رکسانا =ها چرا هر چی شما میگید باید اتفاق بیوفته تا نیکا غدا نخوره منم نمیخورم
بعد رفت بالا
ارسلان=متین چی میشه ببره غدا
متین=نیاز نمیبنم جواب پس بدم
اهورا= دعوا نکنید بچه ها
ارسلان یهو بلند شد که ترسیدم گفت=بابا حواست هست همچی تحت کنترل این گذاشتی
اهورا:=اینی که میگی خواهرزادمه
ارسلان=منم پسرتونم حیر سرم
بعد رفت بالا
رویا=وا چیشد الان
متین هیچی نگفت بلند شد رفت ولی رویا اهورا خان ریلکس به غذا خوردنشون ادامه دادن
اهورا خان تموم کرد گفت=واسه بچه ها غدا ببر
دیانا=....
واقعا نمیدونستم چرا اهورا خان همیشه به منمیگفت ارسلان و بیدار کنم اه خسته شدم رفتم جلو در چطوری تو چشش نگاه کنم یهو یاد اتفاق دیشب افتادم یه لبخند زدم سریع محوش کردم خواستم در و بزنم در اتاق باز شد ارسلان اومد بیرون
ارسلان =کاری داشتی؟
دیانا=عممم چیزه
ارسلان=چیه؟
دیانا=اهورا خان گفتن بیام صداتون کنم؟
ارسلان=اهورا خانهمیشه به تو میگ منو بیدار کنی؟
دیانا= ارع
بعد خم شد دم گوشم گفت=خوبه من خیلی خوشم میاد صبمو با دیدن یه فرشته شروع کنم
بعد رفت پایین
همینطوری موندم تو شوک با من بود به من گفت فرشته
ویییی سرمو تکون دادم منم رفتم پایین واسه صبونه اگ چیزی لازم دارن ببرم
#nika
با رکسانا داشتیم حرف میزدیم یهو بلند شد گفتم=کجا؟
رکسانا=برم صبونه تو ام میخوری؟
نمیدونمی گفتم گفت واست صبونه میارم عا میرم صبونه بخورم ارسلانو ببینم از دیروز اومدم ندیدمش😑🌱
نیکا=بش
لپمو کشید رفت پایین به بیروننگاه کردم چی نیشد الان متین بیاد پیشم چرا اینقدر سنگدل شده اصن متین من اینطوری نبود یاد وقتی افتادم که مریض شده بودم حتی نمیزاشت خودم اب بخورم
/فلشبک/
نیکا=وای متین من خوبم بزار پاشم
متین=نمیخواد از جات جم نمیخوری هر چی خواستی به من بکو
بعد پیشونیم و بوسید گفت=تبت کم شده
نیکا=خیلی سواستفاده گری
متین=بزار لبتم ببوسم
نیکا=عه زشته
متین=عشق خودمی چی میخوری سوپ میخوری؟
نیکا=وای نه تازه غذا خوردم
منین=خوب نگرانم
نیکا =نگران نباشه
/فلش بک حال/
چشام پر از اشک شد یه لبخند زدم دلم واسه اون متین تنگ شده بود یهو شکمم غار قور کرد ولی نمیتونستم بلند شم چون سرم گیج میرفت
#diyanq
همه نشستن سر سفره رکسانا یه سینی برداشت توش وسایل گذاشت
متین=واسه کی میبری
رکسانا=نیکا
متین=خودش پا نداره؟
رکسانا =اخه داداش...
:متین=وضیفه تو نیست برای اون کار کنی کسی حق نداره واسش غذا ببره تا خودش بیاد بخوره
یهو رکسانا سیتی گذاشت رو میز گفت=منم نمیخورم
ارسلان=عه رکسانا
رکسانا =ها چرا هر چی شما میگید باید اتفاق بیوفته تا نیکا غدا نخوره منم نمیخورم
بعد رفت بالا
ارسلان=متین چی میشه ببره غدا
متین=نیاز نمیبنم جواب پس بدم
اهورا= دعوا نکنید بچه ها
ارسلان یهو بلند شد که ترسیدم گفت=بابا حواست هست همچی تحت کنترل این گذاشتی
اهورا:=اینی که میگی خواهرزادمه
ارسلان=منم پسرتونم حیر سرم
بعد رفت بالا
رویا=وا چیشد الان
متین هیچی نگفت بلند شد رفت ولی رویا اهورا خان ریلکس به غذا خوردنشون ادامه دادن
اهورا خان تموم کرد گفت=واسه بچه ها غدا ببر
دیانا=....
۶۱.۶k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.