سناریو از نامجون شی
وقتی مافیان و عاشقت میشن:
نامجون: از مدرسه بیرون اومده بودی و از. کوچه و پس کوچه های تاریک و بدون لامپ عبور میکردی
صدای کفش های مردونه و محکمی که به زمین میخورد. به گوشِت رسید
متعجب به راه خودت ادامه دادی، چون این موقع کسی از این کوچه گذر نمیکنه باعث دلهرت شده بود
صدای تنفس و کفشش که داشت نزدیک میشد رو به خوبی حس میکردی
بی هوا دست هاتو از پشت با یکی از دست هاش گرفت و دست آزادش رو همونطور که پشتت بود دور صورتت قاب گرفت: ببینم کوچولو..اگه غیر از من یکی دیگه بود چیکار میکردی؟ ها؟ بازم بی حرکت میموندی؟؟ همم؟؛
صدای آشنایی برات نداشت ولی انگار میشناختیش!!
با دست های محکمش آروم آروم تورو به سمت خودش برگردون
با دیدن چهره ، انگار کاملا شناختیش: ک..کیم نا..نامجون؟؟ کسی که عالم و آدم دنبالشن؟؟
آروم دستاشو از دور مچت باز کرد و کنی ازت فاصله گرفت: اره..خودمم! اما تو ازم نترس باشه؟؟
بزار بهت توضیح بدم چیشد که اینجوری شد
میدونی چرا حواسم بهت بود؟ چرا اومدم دنبالت؟ چرا از این مسیر اومدم؟ چون نگران بودم اتفاقی برات بیوفته..
تو این تاریکی بخوری زمین..یکی دنبالت کنه..
یکی مزاحمت شه..اگه نباشم..کی میتونه ازت محافظت کنه؟؟ به غیر از من کی انقد دوسِت داره؟
هوف عمیقی کشید و موهاشو بالا داد بهت خیره شد و دوباره ادامه داد: میدونم عجیبه! مافیایی که نصف کشور دنبالشن رو به روت ایستاده و داره به خاطر نگرانیت ذره ذره روانی میشه
ولی..تو باورش کن..این مافیا رو باور کن که داره دیوونت میشه
قول میدم برای تو مثل بقیه نباشم قول میدم.
میخوام مهربون باشم..ولی فقط برای تو!
باشه؟
سری به حرف هاش با تعجب و بُهت زده تکون دادی که ادامه داد: حالا بیا بغلم..رویای دور من..
نامجون: از مدرسه بیرون اومده بودی و از. کوچه و پس کوچه های تاریک و بدون لامپ عبور میکردی
صدای کفش های مردونه و محکمی که به زمین میخورد. به گوشِت رسید
متعجب به راه خودت ادامه دادی، چون این موقع کسی از این کوچه گذر نمیکنه باعث دلهرت شده بود
صدای تنفس و کفشش که داشت نزدیک میشد رو به خوبی حس میکردی
بی هوا دست هاتو از پشت با یکی از دست هاش گرفت و دست آزادش رو همونطور که پشتت بود دور صورتت قاب گرفت: ببینم کوچولو..اگه غیر از من یکی دیگه بود چیکار میکردی؟ ها؟ بازم بی حرکت میموندی؟؟ همم؟؛
صدای آشنایی برات نداشت ولی انگار میشناختیش!!
با دست های محکمش آروم آروم تورو به سمت خودش برگردون
با دیدن چهره ، انگار کاملا شناختیش: ک..کیم نا..نامجون؟؟ کسی که عالم و آدم دنبالشن؟؟
آروم دستاشو از دور مچت باز کرد و کنی ازت فاصله گرفت: اره..خودمم! اما تو ازم نترس باشه؟؟
بزار بهت توضیح بدم چیشد که اینجوری شد
میدونی چرا حواسم بهت بود؟ چرا اومدم دنبالت؟ چرا از این مسیر اومدم؟ چون نگران بودم اتفاقی برات بیوفته..
تو این تاریکی بخوری زمین..یکی دنبالت کنه..
یکی مزاحمت شه..اگه نباشم..کی میتونه ازت محافظت کنه؟؟ به غیر از من کی انقد دوسِت داره؟
هوف عمیقی کشید و موهاشو بالا داد بهت خیره شد و دوباره ادامه داد: میدونم عجیبه! مافیایی که نصف کشور دنبالشن رو به روت ایستاده و داره به خاطر نگرانیت ذره ذره روانی میشه
ولی..تو باورش کن..این مافیا رو باور کن که داره دیوونت میشه
قول میدم برای تو مثل بقیه نباشم قول میدم.
میخوام مهربون باشم..ولی فقط برای تو!
باشه؟
سری به حرف هاش با تعجب و بُهت زده تکون دادی که ادامه داد: حالا بیا بغلم..رویای دور من..
۲۱.۱k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.