پارت دهم
ارسلان=بهوش اومد و داد میزد من پیش بچه ها بودم و نیکا و و کل اکیپ رفتن پیشش و زود منم رفتم ولی دیانا جوابم نمی داد و محلم نمی داد یهو دیدم داد میزنه رفتم پیشش
دیانا=یهوووو به نیکا گفتم یکی این مرد بندازه بیرون
ارسلان =گفتم نمیرم
یهو محمد= گفتم داداش بزار این دختر راحت باشه چند دقیقه برو حال و هواتم عوض میشه
ارسلان =من میرم بر میگردم
دیانا=وقتی رفت انقدر در محکم زد که کل بیمارستان ترسیدن😁
نیکا = عشق من چرا با ارسلان این جوری میکنی.
دیانا=همه چیز رو برای برو بچ گفتم و بهشون گفتم که دکتر بهم گفت یه توده خوشم گین دارم و بچه ها من یه تصمیمی گرفتم بعد از عملم می خوام برم ترکیه
همه بچه ها گفتن تو غلط کردی
دیانا=گفتم بچه ها به جون مامانم بابام راست میگم همه زدن زیر گریه
متین یهووو رفت بیرون که دیدم
یهوووووو
دیانا=یهوووو به نیکا گفتم یکی این مرد بندازه بیرون
ارسلان =گفتم نمیرم
یهو محمد= گفتم داداش بزار این دختر راحت باشه چند دقیقه برو حال و هواتم عوض میشه
ارسلان =من میرم بر میگردم
دیانا=وقتی رفت انقدر در محکم زد که کل بیمارستان ترسیدن😁
نیکا = عشق من چرا با ارسلان این جوری میکنی.
دیانا=همه چیز رو برای برو بچ گفتم و بهشون گفتم که دکتر بهم گفت یه توده خوشم گین دارم و بچه ها من یه تصمیمی گرفتم بعد از عملم می خوام برم ترکیه
همه بچه ها گفتن تو غلط کردی
دیانا=گفتم بچه ها به جون مامانم بابام راست میگم همه زدن زیر گریه
متین یهووو رفت بیرون که دیدم
یهوووووو
۳۴.۸k
۰۸ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.