بیماری ب نام عشق
پارت ۳۰(اخر)🍷
چشمامک باز کردم روی تخت بودم..برگشتم پشت سرمو دیدم ک دیدم جونگ کوک خابیده..چرخیدم سمتش ک دستشو دور کمرم محکمتر کرد
ا.ت:بیداری؟
جونگ کوک:بیدار شدم
چشماشو باز کرد و یه لبخندی زد
جونگ کوک:درد ک نداری؟
ا.ت:نه خوبم
اروم لبامو بوسید
ا.ت:ولی چنتا سوال دارم
جونگ کوک:بپرس
ا.ت:گفتی ۲ تا دلیل برای اومدن باشگاه داری..دلیل دومت چیه؟
جونگ کوک:تو..بخاطر دیدن ت میومدم..اوایل فقط برا سرگرمی بود ولی بعدش فقط بخاطر ت بود
ا.ت:اوممم..ت گفتی هر روز دنبالم میومدی پس چجوری اون روز ادرسمون نداشتی؟
جونگ کوک:اگ بدون اینکه ازت ادرس بپرسم میرسوندمت خونه تعجب نمیکردی از کجا بلدم؟
ا.ت:چرا....اها با یوری چ نسبتی داری؟
جونگ کوک:دوس دوران بچگیمه..ولی میدونم پسر بازه
ا.ت:خبر داشتی؟
جونگ کوک:اره از دوس پسرش و کسایی ک ارتباط دارن باهاش
ا.ت:عجب...اون روزی ک فهمیدی غش کردم گفتی چرا من نفهمیدم منظورت چی بود؟
جونگ کوک:خب من همیشه تا خونه همراهیت میکردم برا همین تعجب کردم ک ت کی رفتی بیرون ک غش کردی
ا.ت:خببب
جونگ کوک:یجوری سوال میپرسی انگار خبر نگاری(با خنده)
ا.ت:خب باید مطمئن شم
جونگ کوک:مطمئن باش من جز ت هیچکسیو دوس ندارم...مطمئن باش ک دوست دارم
محکم بغلش کردم و چشمامو بستم
جونگ کوک:ت چی؟
ا.ت:من؟...اوایل ازت خیلی متنفر بودم..ادمی رو مخی بودی..ولی بعدشم دلم برات سوخت و بعدش اون حس عجیبی ک بهش میگن عشق اومد سراغم
جونگ کوک:دوسم داری؟
ا.ت:بیشتر از چیزی ک تصورشو بکنی
(ویو نویسنده)
بعد گذشت چند ماه ا.ت باردار شد..زندگی ک جونگ کوک برای ا.ت ساخته بود بی نقص بود...مادربزرگ جونگ کوک موقع ی مراسم ازدواج گردنبند مادر جونگ کوک رو بهش هدیه داد...اخر تمام داستانا خوشه و اگه ت هنوز ب خوشی نرسیدی بدون هنوز پایان داستانت نشده
.
.
.
کلیپ ربطی ب داستان نداشت ولی قشنگ بود...مرسی ک تا اخر این داستان همراهیم کردید...بوس ب همتون😚❤
فیک بعدی از کی باشه و چه ژانری با چه اسمی تو کامنت ها بگید🗿🍷
و اینکه این داستان رو دوست داشتید یا نه💙
چشمامک باز کردم روی تخت بودم..برگشتم پشت سرمو دیدم ک دیدم جونگ کوک خابیده..چرخیدم سمتش ک دستشو دور کمرم محکمتر کرد
ا.ت:بیداری؟
جونگ کوک:بیدار شدم
چشماشو باز کرد و یه لبخندی زد
جونگ کوک:درد ک نداری؟
ا.ت:نه خوبم
اروم لبامو بوسید
ا.ت:ولی چنتا سوال دارم
جونگ کوک:بپرس
ا.ت:گفتی ۲ تا دلیل برای اومدن باشگاه داری..دلیل دومت چیه؟
جونگ کوک:تو..بخاطر دیدن ت میومدم..اوایل فقط برا سرگرمی بود ولی بعدش فقط بخاطر ت بود
ا.ت:اوممم..ت گفتی هر روز دنبالم میومدی پس چجوری اون روز ادرسمون نداشتی؟
جونگ کوک:اگ بدون اینکه ازت ادرس بپرسم میرسوندمت خونه تعجب نمیکردی از کجا بلدم؟
ا.ت:چرا....اها با یوری چ نسبتی داری؟
جونگ کوک:دوس دوران بچگیمه..ولی میدونم پسر بازه
ا.ت:خبر داشتی؟
جونگ کوک:اره از دوس پسرش و کسایی ک ارتباط دارن باهاش
ا.ت:عجب...اون روزی ک فهمیدی غش کردم گفتی چرا من نفهمیدم منظورت چی بود؟
جونگ کوک:خب من همیشه تا خونه همراهیت میکردم برا همین تعجب کردم ک ت کی رفتی بیرون ک غش کردی
ا.ت:خببب
جونگ کوک:یجوری سوال میپرسی انگار خبر نگاری(با خنده)
ا.ت:خب باید مطمئن شم
جونگ کوک:مطمئن باش من جز ت هیچکسیو دوس ندارم...مطمئن باش ک دوست دارم
محکم بغلش کردم و چشمامو بستم
جونگ کوک:ت چی؟
ا.ت:من؟...اوایل ازت خیلی متنفر بودم..ادمی رو مخی بودی..ولی بعدشم دلم برات سوخت و بعدش اون حس عجیبی ک بهش میگن عشق اومد سراغم
جونگ کوک:دوسم داری؟
ا.ت:بیشتر از چیزی ک تصورشو بکنی
(ویو نویسنده)
بعد گذشت چند ماه ا.ت باردار شد..زندگی ک جونگ کوک برای ا.ت ساخته بود بی نقص بود...مادربزرگ جونگ کوک موقع ی مراسم ازدواج گردنبند مادر جونگ کوک رو بهش هدیه داد...اخر تمام داستانا خوشه و اگه ت هنوز ب خوشی نرسیدی بدون هنوز پایان داستانت نشده
.
.
.
کلیپ ربطی ب داستان نداشت ولی قشنگ بود...مرسی ک تا اخر این داستان همراهیم کردید...بوس ب همتون😚❤
فیک بعدی از کی باشه و چه ژانری با چه اسمی تو کامنت ها بگید🗿🍷
و اینکه این داستان رو دوست داشتید یا نه💙
۴۹.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.