افسون شده p23:)
اورانوس : نگاهم رو ازش گرفتم و رفتم سمت پنجره ی آشپزخونه...نسیم ملایمی می وزید و موهام رو نوازش میکرد دراکو : یه دختر بود! اورانوس : متعجب سمتش برگشتم و بهش خیره شدم، چی؟! دراکو : روبه روم بود! اورانوس : نمی فهمم...حرفاتو! دراکو : اون من بودم، روبه روی اون دختر با نگاه آروم و سرشار از عشقش! اورانوس : چشمامو با درد روی هم گذاشتم و لبخند آرومی زدم دراکو : رز آبی! توی دستم بود؛ اورانوس : تک تک کلماتی که میگفت توی ذهنم مرور میشد اون شب! اون رز توی دستش، اون نگاه قشنگش:) همه و همه توی ذهنم مرور میشد... دراکو : برگشتم و تو چشماش خیره شدم قشنگه نه؟! پوزخندی گوشه لبم نشست فکرشم قشنگه! ولی نه واسه من...فقط واسه تو! این خاطرات فقط توی فکر تو ادامه داره اورانوس! اما...نمیدونم چرا این خاطرات کوفتی از مغز من بیرون نمیره! از کنارش رد شدم و توی آشپزخونه تنهاش گذاشتم، اورانوس : نگاهم سمت پنجره کشیده شد...باشه:) من مشکلی ندارم! شده با خاطرات لعنتی و قشنگت زندگی میکنم ولی فراموشت نمیکنم!:)اورانوس : توی اتاقم قدم میزدم..و هر از گاهی به نور مهتاب نگاهی می انداختم، روی تخت نشستم و به تاریکی اتاق چشم دوختم ( این خاطرات لعنتی فقط تو ذهن تو ادامه داره! قشنگه؟! فکرشم قشنگه! ولی نه واسه من، فقط واسه تو! حرفات قلبمو خورد میکنه ولی واسم مهم نیست! پسر بی احساس:)
۳.۶k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.