our song part : ۵
"نامه اليزابت"
با گذشت زمان بیشتر از روزهای قبل عشقمو درون خودم خاک میکردم دیگه کاملا از ایسول بیخبر بودم و داشتم پسر یکسالم رو بزرگ میکردم زندگیم با جهنم هیچ فرقی نداشت اون پست فطرت هر شب مست میکرد و کتکم میزد یروز یه نامه از زیر پنجره اتاقم پیدا کردم از طرف ایسول بود....منو به دیدن خودش دعوت کرده بود درست به همونجایی که وقتی باهم بودیم میرفتیم همون درخت کنار پرتگاه با هر بدبختی بود خودم رو سر ساعت به اونجا رسوندم اونجا بود...شکسته و پیر بنظر میرسید ولی چشم هاش...همون چشم ها بودن تهیونگ همون چشم هایی که همیشه با عشق بهم نگاه میکردن اون روز رو هیچوقت فراموش نمیکنم دلتنگی...اشک درد عشق...این حقمون بود؟ حتی باورش برامون سخت بود که چرا یهو این همه بدبختی سراغ ما اومده بود کار اشتباهی کرده بودیم؟ عشقمون اشتباه بود؟ یه نوزاد دختر توی بغلش داشت اون هم مثل من ناخواسته بچه ایرو به دنیا آورده بود گفت که مواظبش باشم...گفت که این آخرین خواستش از منه نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته اضطراب كل وجودمو گرفته بود بعد از اینکه یک دل سیر به من و دخترش خیره شد عقب عقب رفت...خودش رو از پرتگاه پایین انداخت
تنها صدای زجه های دردناک من و صدای جیغ ترسیده دختر ایسول سکوت اون دشت رو در هم میشکست دلم میخواست من هم پشت سرش خودم رو پرت کنم ولی وقتی چشمم به چهره معصوم دختر ایسول افتاد قسم خوردم که تا آخر عمرم ازش محافظت بکنم بالاخره تونستم هم تو هم آلیس رو با خودم به فرانسه ببرم...ولی قرار نبود این کابوس تموم بشه یکسال بعدش هیسونگ پدر تهیونگ پیدامون کرد تورو ازم گرفت و اجازه داد تا همیشه ازش خلاص بشم دل کندن ازت برام خیلی سخت بود هیسونگ خیلی دوست داشت اینو به خوبی فهمیده بودم پس با گریه تورو تحویل اون مرد دادم و با خیال اینک یک روز منو ببخشی...رفتم نمیدونستم چه چیزی از من برات تعریف کرده منو چجوری برات جلوه داده طی این سال ها....
حتما الان خیلی بزرگ شدی میدونم اون زمین رو هم خودت به دنیل سپرده بودی که برای من بخره دنیل دوست و فاداریه ازش عصبانی نباش اون فقط نتونست مقابل التماس های یک مادر درد کشیده مقاومت بکنه هیچوقت از دنیل نخواستم که عکسی ازت برام بیاره با خیال اینکه یروزی پسرم قراره خودش به دیدن مادرش بیاد اما داشتن این توقع برای منی که نتونستم حتی برای داشتنت بجنگم زیادیه نه؟
ادامه فیک داخل کامنت ها
با گذشت زمان بیشتر از روزهای قبل عشقمو درون خودم خاک میکردم دیگه کاملا از ایسول بیخبر بودم و داشتم پسر یکسالم رو بزرگ میکردم زندگیم با جهنم هیچ فرقی نداشت اون پست فطرت هر شب مست میکرد و کتکم میزد یروز یه نامه از زیر پنجره اتاقم پیدا کردم از طرف ایسول بود....منو به دیدن خودش دعوت کرده بود درست به همونجایی که وقتی باهم بودیم میرفتیم همون درخت کنار پرتگاه با هر بدبختی بود خودم رو سر ساعت به اونجا رسوندم اونجا بود...شکسته و پیر بنظر میرسید ولی چشم هاش...همون چشم ها بودن تهیونگ همون چشم هایی که همیشه با عشق بهم نگاه میکردن اون روز رو هیچوقت فراموش نمیکنم دلتنگی...اشک درد عشق...این حقمون بود؟ حتی باورش برامون سخت بود که چرا یهو این همه بدبختی سراغ ما اومده بود کار اشتباهی کرده بودیم؟ عشقمون اشتباه بود؟ یه نوزاد دختر توی بغلش داشت اون هم مثل من ناخواسته بچه ایرو به دنیا آورده بود گفت که مواظبش باشم...گفت که این آخرین خواستش از منه نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته اضطراب كل وجودمو گرفته بود بعد از اینکه یک دل سیر به من و دخترش خیره شد عقب عقب رفت...خودش رو از پرتگاه پایین انداخت
تنها صدای زجه های دردناک من و صدای جیغ ترسیده دختر ایسول سکوت اون دشت رو در هم میشکست دلم میخواست من هم پشت سرش خودم رو پرت کنم ولی وقتی چشمم به چهره معصوم دختر ایسول افتاد قسم خوردم که تا آخر عمرم ازش محافظت بکنم بالاخره تونستم هم تو هم آلیس رو با خودم به فرانسه ببرم...ولی قرار نبود این کابوس تموم بشه یکسال بعدش هیسونگ پدر تهیونگ پیدامون کرد تورو ازم گرفت و اجازه داد تا همیشه ازش خلاص بشم دل کندن ازت برام خیلی سخت بود هیسونگ خیلی دوست داشت اینو به خوبی فهمیده بودم پس با گریه تورو تحویل اون مرد دادم و با خیال اینک یک روز منو ببخشی...رفتم نمیدونستم چه چیزی از من برات تعریف کرده منو چجوری برات جلوه داده طی این سال ها....
حتما الان خیلی بزرگ شدی میدونم اون زمین رو هم خودت به دنیل سپرده بودی که برای من بخره دنیل دوست و فاداریه ازش عصبانی نباش اون فقط نتونست مقابل التماس های یک مادر درد کشیده مقاومت بکنه هیچوقت از دنیل نخواستم که عکسی ازت برام بیاره با خیال اینکه یروزی پسرم قراره خودش به دیدن مادرش بیاد اما داشتن این توقع برای منی که نتونستم حتی برای داشتنت بجنگم زیادیه نه؟
ادامه فیک داخل کامنت ها
۳.۱k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.