امشب شب آخر است احتمالا

امشب شب آخر است احتمالا...
و از فردا دیگر نه صدای مناجات سحر رادیو را خواهم شنید و نه ربنای دم افطار...
به همین زودی دوسال گذشت...
و من امشب قید درس و حساب و کتاب دنیا را میزنم و میچسبم به پرونده سبک و خالی از اعمالم...
میدانم که امسال هم مثل سال قبل و حتی بیشتر دوستت داشتم یارجان!
تو نه میدانی و نه خواهی فهمید چه رنجی دارد عاشق آدمی شدن که هیچوقت نمیفهمد دلنگرانی های از سر دوست داشتن یک دختر چقدر سخت است...
دلم می‌خواهد فردای قیامت که پرونده ات را گذاشتند مقابلت، تو یک گشتی هم در پرونده من بزنی....
اگر با وجود این همه فاصله چیزی جز دوست داشتنت یافتی هرچه خواستی بگو
دیدگاه ها (۰)

گاهی دلتنگی میشه شبیه یه گردوی خیلی بزرگ تو گلوی آدم...همش ح...

کز کرده تو خودش گوشه اتاق...اگه الان ازش بپرسند چرا داره گری...

گفت الان اوضاع بهتره؟!نگاهش کردم. نه نگاه متعجب و نه عصبانی ...

دلتنگی شبها زورش بیشتر است...خیلی خیلی بیشتر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط