وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...
PART FIVE
یهو دستای تهیونگ دور ا.ت حلقه شد و لباشو چسبوند به لبای ا.ت و وحشیانه جویدشون بدن ا.ت تو دستای تهیونگ از ترس شل شده بود اما دستای پر زور تهیونگ ا،تو سرپا نگه داشته بود
تهیونگ ویو
هر وقت توی بغلم میومد اینجوری سرد میشد...میلرزید...به سمت گردنش رفتم و شروع به مک زدن کردن جوری که این گردن خوشمزه بود که نمیشد ازش دل کند...یه باسنش اسپک زدم که لرزید
ا.ت: خواهش میکنم کیم تهیونگ ولم کن ببخشید که بهت گفتم عوضی لطفا اینقدر اذیتم نکن
تهیونگ از گردن ا.ت جداشد و بهش لبخند زد
ته: افرین ولی من بازم تو رو بردم
ا.ت: منو بردی؟چطوری آخه چرا سر من شرط میبندید مگه من بردتونم
ته: عومم چون خیلی خوشمزهای کیه که سرت شرط نبنده
با حرف تهیونگ هم قلبش لرزید هم تنش لرزید
ا.ت: خودت بگو کی سر من شرط بسته که تو دومیش باشی
تهیونگ سرشو تو گردن ا.ت برد
تهیونگ: من و جیمین و کوک و دو تا از پسرای کلاس بغلی همیشه سرت شرط میبندیم(بم و بوسه)
ا.ت تصور کرد اگه الان جونگکوک بجای تهیونگ بود شاید کمتر اذیت میشد یا اگه جیمین بود احتمالا ازش زود خسته میشد و ولش میکرد
با ناراحتی و اروم جواب داد
ا.ت: ولی تو از همشون بدتری
تهیونگ: عوم اره ولی...من بدتر با دخترایی که میبرمشون رفتار میکنم حتی خیلیاشونم پا میدن که سک..س کنیم بقیه اینکارو نمیکنن
ا.ت: ی..یعنی ...الان...می...میخوای به من...ت..تجاوز کنی
تهیونگ: از گردن ا.ت بیرون امد باسنشو فشار داد ولبخندی زد
ته: بدنت همیشه داد میزنه ولی چیکار که(لبشو بوسید)دلم نمیاد
ا.ت قفل کرده بود و اینقدر بدنش شد شده بود که زور نداشت یکم تکون بخوره اما چرا قلبش به تپش افتاده بود؟چرا این رفتارای تهیونگ توش محبت داشت؟
ا.ت: تو...منو...د..دوست داری؟
تهیونگ: هوم!؟
ا.ت: من...من...د..دوستت...دارم
تهیونگ شکه به چشمای تیلهای ا.ت زل زد تو گوشش صدای قبلش که حالا داشت دیوانه بار میکوبید رو میشنید
ته: من...بهت آسیب میزنم
ا.ت: مهم نیست...من عا..عاشقتم...لطفا دوستم...داشته باش
تهیونگ هنوزم تو چشماش خیره بود حرفای ا.ت حرف دل خودش بود ...دلش نمیخواست بهش آسیب بزنه اما رابطشون به روح و ذهن ا.ت آسیب میزد میدونست که ادمی خوبی نیست و نمیتونه از ا.ت مراقبت کنه
خواست با ا.ت مخالفت کنه اما با نشستن لبای ا.ت رو گونش حس گرمای عجیبی تو وجودش حس کرد و بدتر از اون حس درد توی قفسه سینش داشت جونشو ازش میگرفت دلش میخواست دختر جلوش مال خودش بشه و هرچه زودتر ضعفی که توی قلبش بود از بین بره
ا.ت: لطفا باهام حرف بزن....میدونم میخوای مسخره کنی آخر کار ولی تهیونگ من قلبمو بهت باختم...
تهیونگ: ...
۴۰❤️😈شرطا
یهو دستای تهیونگ دور ا.ت حلقه شد و لباشو چسبوند به لبای ا.ت و وحشیانه جویدشون بدن ا.ت تو دستای تهیونگ از ترس شل شده بود اما دستای پر زور تهیونگ ا،تو سرپا نگه داشته بود
تهیونگ ویو
هر وقت توی بغلم میومد اینجوری سرد میشد...میلرزید...به سمت گردنش رفتم و شروع به مک زدن کردن جوری که این گردن خوشمزه بود که نمیشد ازش دل کند...یه باسنش اسپک زدم که لرزید
ا.ت: خواهش میکنم کیم تهیونگ ولم کن ببخشید که بهت گفتم عوضی لطفا اینقدر اذیتم نکن
تهیونگ از گردن ا.ت جداشد و بهش لبخند زد
ته: افرین ولی من بازم تو رو بردم
ا.ت: منو بردی؟چطوری آخه چرا سر من شرط میبندید مگه من بردتونم
ته: عومم چون خیلی خوشمزهای کیه که سرت شرط نبنده
با حرف تهیونگ هم قلبش لرزید هم تنش لرزید
ا.ت: خودت بگو کی سر من شرط بسته که تو دومیش باشی
تهیونگ سرشو تو گردن ا.ت برد
تهیونگ: من و جیمین و کوک و دو تا از پسرای کلاس بغلی همیشه سرت شرط میبندیم(بم و بوسه)
ا.ت تصور کرد اگه الان جونگکوک بجای تهیونگ بود شاید کمتر اذیت میشد یا اگه جیمین بود احتمالا ازش زود خسته میشد و ولش میکرد
با ناراحتی و اروم جواب داد
ا.ت: ولی تو از همشون بدتری
تهیونگ: عوم اره ولی...من بدتر با دخترایی که میبرمشون رفتار میکنم حتی خیلیاشونم پا میدن که سک..س کنیم بقیه اینکارو نمیکنن
ا.ت: ی..یعنی ...الان...می...میخوای به من...ت..تجاوز کنی
تهیونگ: از گردن ا.ت بیرون امد باسنشو فشار داد ولبخندی زد
ته: بدنت همیشه داد میزنه ولی چیکار که(لبشو بوسید)دلم نمیاد
ا.ت قفل کرده بود و اینقدر بدنش شد شده بود که زور نداشت یکم تکون بخوره اما چرا قلبش به تپش افتاده بود؟چرا این رفتارای تهیونگ توش محبت داشت؟
ا.ت: تو...منو...د..دوست داری؟
تهیونگ: هوم!؟
ا.ت: من...من...د..دوستت...دارم
تهیونگ شکه به چشمای تیلهای ا.ت زل زد تو گوشش صدای قبلش که حالا داشت دیوانه بار میکوبید رو میشنید
ته: من...بهت آسیب میزنم
ا.ت: مهم نیست...من عا..عاشقتم...لطفا دوستم...داشته باش
تهیونگ هنوزم تو چشماش خیره بود حرفای ا.ت حرف دل خودش بود ...دلش نمیخواست بهش آسیب بزنه اما رابطشون به روح و ذهن ا.ت آسیب میزد میدونست که ادمی خوبی نیست و نمیتونه از ا.ت مراقبت کنه
خواست با ا.ت مخالفت کنه اما با نشستن لبای ا.ت رو گونش حس گرمای عجیبی تو وجودش حس کرد و بدتر از اون حس درد توی قفسه سینش داشت جونشو ازش میگرفت دلش میخواست دختر جلوش مال خودش بشه و هرچه زودتر ضعفی که توی قلبش بود از بین بره
ا.ت: لطفا باهام حرف بزن....میدونم میخوای مسخره کنی آخر کار ولی تهیونگ من قلبمو بهت باختم...
تهیونگ: ...
۴۰❤️😈شرطا
۴.۵k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.