واااااای
آقا امروز تو مدرسه زنگ یکی مونده به آخر دوست صمیمیم داشت با بقل دستی من حرف میزد.البته....خب در گوشش میخواست بگه.بعد من گفتم «به منم بگو چی؟» بعد گفت نه به تو نمیتونم بگم.بعد گفتم بگو دیگه و.... و به بقل دستیم هم نگفت ولی به بقل دستی خودش گفت. زنگ تفریح داشتم میگفتم یا میگی یا گریه ات ميندازم . ولی نگفتتتتتت اون بقل دستیشم داشت میخندید چناننننن اعصاااابم خوردددد شددددددد که حس میکردم الان مثل نزوکو وحشی میشم! دیگه همه داشتن میدیدن من اعصابم ندارم.بعد تازه میخواست به همون دوستش (بقل دستیش.) یه چیز دیگه هم بگه ولی من نذاشتم چون حس میکردم یه چیز بدی درمورد منه یا یه رازی هست که دوستم نمیخواد به من بگه. هی به این و اون میگفتم برید بهش بگید به ما بگو که بیان به من بگن چه خبره. و اون گفت خبر خوبی نیس و بَده ولی من باور نکردم(چون خودش و دوستش مدام داشتن میخندیدن و من بهم به شدتتتت برخورده بود.) به هرحال جوری رفتار کردم انگار باور کردم..ولی اعصابم خورد شده بود خب حداقل نمیخوای به من بگی یه جوری بگو من نفهمم داری یه چیزی رو ازم قایم میکنی..
ولی یک ساعت بعد از مدرسه اومد دنبالم بهم کادو داد و گفت اینه و......داشتم اینو ازت قائم میکردم
اون کادو وو خیلی قشنگ بود(پز نمیدم به خدا راست میگم) و هروقت همه کادو هامو گرفتم اونو پستش میکنم 🤭🤭🤭🤭🤭چون به محتویات پیجم ربط دارههههه🙂🙂🙂💖💖
هوهه.... خسته شودم
ولی یک ساعت بعد از مدرسه اومد دنبالم بهم کادو داد و گفت اینه و......داشتم اینو ازت قائم میکردم
اون کادو وو خیلی قشنگ بود(پز نمیدم به خدا راست میگم) و هروقت همه کادو هامو گرفتم اونو پستش میکنم 🤭🤭🤭🤭🤭چون به محتویات پیجم ربط دارههههه🙂🙂🙂💖💖
هوهه.... خسته شودم
۳.۱k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.