٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت6-
(هرچی تقلا میکردم که از دستش فرار کنم فایده نداشت خیلی قوی بود تا دیگه کمکم توانم تموم شد و بیهوش شدم)
[ویو سئویون]
(حالم اصلا خوب نبود، یک لحضه بوی خونو حس کردم و به سمتش رفتم..
به خودم اومدم دیدم یه دختر بیهوشه و گردنش خونیه
فهمیدم کار خودم بوده پس به سرعت بردمش به خونهی خودم و زخمشو پانسمان کردم)
او:(بعد یه مدت دیدم داره به هوش میاد)حالت خوبه؟!
ی.ه:من کجام؟! تو کی هستی؟! من اینجا چیکار میکنم؟!
[ویو یونهه]
(چیزایی که میگفت رو واضح نمیشنیدم
سرم خیلی درد میکرد)
[ویو سئویون]
او:..تو خونهی منی
معذرت میخوام امروز حالم خوب نبود نتونستم خودمو کنترل کنم..
ی.ه:سرم درد میکنهه
او:عه خب اشکال نداره یکم دیگه بخواب بهتر میشی..
(سعی کرد بخوابه منم کتابامو برداشتم و رفتم بیرون اتاق)
[ویو یونهه]
(بیدار شدم خیلی بهتر شده بودم
یه نگاه به اطرافم انداختم اما کسیو ندیدم، پس نشستم روی تخت که یکی اومد تو)
س.ی:بهتری؟!
من:ممنون، من اینجا چیکار میکنم؟!
س.ی:خبب تقصیر منه
حالم دست خودم نبود ببخشید!
من:اشکال ندارهه^^[من:اتفاقا اشکال داره یجوری جبران میکنم تا آخر عمر یادت بمونه]
میشه اسمتو بدونم؟!
س.ی:البته من سئویون هستم، پارکسئویون
و شما؟!
من:منم لییونههم
س.ی:خوشوقتم
من:منم ولی فکرکنم باید برم..
س.ی:البته اگه کار داری و میخوای بری برو
ولی به نظر من یکم بمون و استراحت کن من دارم میرم میتونی راحت باشی
من:نه من خوبم استراحت لازم ندارم
راستی چند سالته؟! البته اگه میخوای بگو
س.ی:هفته دیگه میشه99سالم
من:برگام 80سال ازت کوچیک ترم•-•
س.ی:بلهه، الان تصمیمت چیه؟!
من:میخوام همراهت بیام، بیزحمت.. یعنی اینکه میشه سرراهت منم به خوابگاهم برسونی؟!
[ویو سئویون]
(حالم اصلا خوب نبود، یک لحضه بوی خونو حس کردم و به سمتش رفتم..
به خودم اومدم دیدم یه دختر بیهوشه و گردنش خونیه
فهمیدم کار خودم بوده پس به سرعت بردمش به خونهی خودم و زخمشو پانسمان کردم)
او:(بعد یه مدت دیدم داره به هوش میاد)حالت خوبه؟!
ی.ه:من کجام؟! تو کی هستی؟! من اینجا چیکار میکنم؟!
[ویو یونهه]
(چیزایی که میگفت رو واضح نمیشنیدم
سرم خیلی درد میکرد)
[ویو سئویون]
او:..تو خونهی منی
معذرت میخوام امروز حالم خوب نبود نتونستم خودمو کنترل کنم..
ی.ه:سرم درد میکنهه
او:عه خب اشکال نداره یکم دیگه بخواب بهتر میشی..
(سعی کرد بخوابه منم کتابامو برداشتم و رفتم بیرون اتاق)
[ویو یونهه]
(بیدار شدم خیلی بهتر شده بودم
یه نگاه به اطرافم انداختم اما کسیو ندیدم، پس نشستم روی تخت که یکی اومد تو)
س.ی:بهتری؟!
من:ممنون، من اینجا چیکار میکنم؟!
س.ی:خبب تقصیر منه
حالم دست خودم نبود ببخشید!
من:اشکال ندارهه^^[من:اتفاقا اشکال داره یجوری جبران میکنم تا آخر عمر یادت بمونه]
میشه اسمتو بدونم؟!
س.ی:البته من سئویون هستم، پارکسئویون
و شما؟!
من:منم لییونههم
س.ی:خوشوقتم
من:منم ولی فکرکنم باید برم..
س.ی:البته اگه کار داری و میخوای بری برو
ولی به نظر من یکم بمون و استراحت کن من دارم میرم میتونی راحت باشی
من:نه من خوبم استراحت لازم ندارم
راستی چند سالته؟! البته اگه میخوای بگو
س.ی:هفته دیگه میشه99سالم
من:برگام 80سال ازت کوچیک ترم•-•
س.ی:بلهه، الان تصمیمت چیه؟!
من:میخوام همراهت بیام، بیزحمت.. یعنی اینکه میشه سرراهت منم به خوابگاهم برسونی؟!
۱.۴k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.