p⁴
p⁴
___
ویو میسون
_حتما
دست تهیونگو گرفتمو رفتیم وسط ...
که یهو دیدم یونا داره بهمون نگاه میکنه
با نگاهم گفتم :خفه شو فقط😃
تهیونگ دستشو رو کمرم گذاشت با این کارش سرخ شدم ...
منم دستمو رو سینه اش گذاشتم
ویو چن دقیقه بعد
داشتیم میرقصیدیم که تهیونگ نزدیکم شد (در حال رقص بودن دوزتان)ضربان قلبم خیلی تند بود
و بیشتر نزدیکم شد
_خ.خیلی گ.گرمه..(زیر لب)
یلحظه خاستم از تهیونگ جدا شم که دستمو گرفتو افتادم تو بقلش
میسون تو ذهنش: اییششش این چه وضعشه ..چم شدههه
_و.ولم کن
تهیونگ : ......
خاستم خودمو از تهیونگ جدا کنم که
_م.میشه برم؟
تهیونگ: نه بیب
_چ.چرا؟
تهیونگ:نترس کاریت ندارم کوچولو
_ اخه من کجام کوچولوعه؟
تهیونگ :همه جا
_من...اصن چرا دارم با تو بحث میکنم؟
دستشو کشیدم از دستم و رفتم آشپزخونه آب بخورم
داشتم آب میخوردم که فهمیدم تمام مدت داشتم با تهیونگ میرقصیدم لباسم اومده بود تا رونام
_وایی..
تهیونگ اومد سمتم
تهیونگ:اهه میسون یه قرص سردرد میدی..
_سر منم درد میکنه الان می...
که یهو یونا اومد گفت: آره الان میدم
ویو یونا :
اومدم بهشون قرص بدم یه یه فکر شیطانی به سرم زد ..به دوتاشون به جای قرص سردرد قرص تحریک کننده دادم
فک کنم میسون منو جر بده ولیخب..
یوهاهاهاهاهاها(خنده بی نهایت شیطانی)
لبخند شیطانی ای زدم و قرص و دادم و رفتم
ویو میسون:
قرص رو گرفتم
_مرسی..
به تهیونگم یدونه داد
تهیونگ:ممنون
ویو چن دقیقه بعد ....
______
بوققققق پایانن
___
ویو میسون
_حتما
دست تهیونگو گرفتمو رفتیم وسط ...
که یهو دیدم یونا داره بهمون نگاه میکنه
با نگاهم گفتم :خفه شو فقط😃
تهیونگ دستشو رو کمرم گذاشت با این کارش سرخ شدم ...
منم دستمو رو سینه اش گذاشتم
ویو چن دقیقه بعد
داشتیم میرقصیدیم که تهیونگ نزدیکم شد (در حال رقص بودن دوزتان)ضربان قلبم خیلی تند بود
و بیشتر نزدیکم شد
_خ.خیلی گ.گرمه..(زیر لب)
یلحظه خاستم از تهیونگ جدا شم که دستمو گرفتو افتادم تو بقلش
میسون تو ذهنش: اییششش این چه وضعشه ..چم شدههه
_و.ولم کن
تهیونگ : ......
خاستم خودمو از تهیونگ جدا کنم که
_م.میشه برم؟
تهیونگ: نه بیب
_چ.چرا؟
تهیونگ:نترس کاریت ندارم کوچولو
_ اخه من کجام کوچولوعه؟
تهیونگ :همه جا
_من...اصن چرا دارم با تو بحث میکنم؟
دستشو کشیدم از دستم و رفتم آشپزخونه آب بخورم
داشتم آب میخوردم که فهمیدم تمام مدت داشتم با تهیونگ میرقصیدم لباسم اومده بود تا رونام
_وایی..
تهیونگ اومد سمتم
تهیونگ:اهه میسون یه قرص سردرد میدی..
_سر منم درد میکنه الان می...
که یهو یونا اومد گفت: آره الان میدم
ویو یونا :
اومدم بهشون قرص بدم یه یه فکر شیطانی به سرم زد ..به دوتاشون به جای قرص سردرد قرص تحریک کننده دادم
فک کنم میسون منو جر بده ولیخب..
یوهاهاهاهاهاها(خنده بی نهایت شیطانی)
لبخند شیطانی ای زدم و قرص و دادم و رفتم
ویو میسون:
قرص رو گرفتم
_مرسی..
به تهیونگم یدونه داد
تهیونگ:ممنون
ویو چن دقیقه بعد ....
______
بوققققق پایانن
۳۷۵
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.