"ʟᴏᴠᴇ?"
"ʟᴏᴠᴇ?"
"ᴘᴀʀᴛ-⁴"
شروع کردیم به نقشه کشیدن
«از زبان نویسنده
بچه ها تهیونگ قبلا با جیمین و جونگکوک دوست بودن این ستا دست صمیمی بودم که تهیونگ یک کاری میکنه که باعث به وجود اومدن خشم و نفرت توی دل جونگکوک و جیمین به وجود میاد حالا تو فیک میفهمید»
حدود ۲ ساعت از اومدن جیمین میگذشت دیگه کارشون تمام شده بود
جیمین:خب تمام دیگه من برم
جونگکوک: می موندی
جیمین:نه دیگه برم جیا خونه تنهاست فردا میبینمتون
جونگکوک:میبینمت
جیمین:به زن داداش سلام برسون
جونگکوک :حتما
جیمین:بای
جونگکوک:بای
جیمین و تا دم در راهنمایی کردم و بعدش اومدم رفتم تو اتاق خودم و ات
ات:رفت؟
جونگکوک:اوهوم
ات:زشت بود نزاشیتم بیام پذیرایی کنم
جونگکوک:چیش زشت بود تازه چرا تا خدمتکار هست تو باید پذیرایی کنی
ات:خیلی خب
جونگکوک:بیا تو بغل پرنسس
ات:باش
رفتم تو بغلش ...از پشت بغلم کرد سرش و داخل گردنم فرو برد ...بعد از کمی نفهمیدم چیشد و خوابم برد......
«فردا...ساعت۱:۰۵ ظهر»
ات....
از خواب بلند شدم...جونگکوک کنارم نبود حدس میزدم سرکار باشه از رو تخت بلند شدم رفتم دستشویی کار های لازم و کردم اومدم بیرون لباسم و عوض کردم و رفتم از پله ها پایین که دیدم جونگکوک نشسته رو کاناپه
ات:جونگکوک
جونگکوک:سلام خانم خوابالو
ات:فکر کردم رفتی سرکار
جونگکوک:از اونجایی که شما اذیت بودین تنها امروز و نرفتم گفتم بریم بیرون
ات:آخجون عالیه
جونگکوک:(لبخند)دوست داری کجا بری
ات: اممم...نمیدونم...شاید خرید
جونگکوک:باش هرجا خواستی بری میبرمت
رفتم سمتش و یه بو**س رو لپ زدم
ات:تو بهترین شوهر دنیایی
جونگکوک:ممنون ولی من اون ب**وسه رو یجا دیگه میخوام
یهو کمرم و گرفت و کشید سمتش خودش نزدیکم شد که بب**وستم ......
سلام چطورید من بعد از مدت ها برگشتم ...راستش گشادیم میشد برم بنویسم اما الان گشادی رو کنار گذاشتم و دیگه پست میزارم منتظر پارت بعدی باشید...
غلط املایی بود ببخشید
"ᴘᴀʀᴛ-⁴"
شروع کردیم به نقشه کشیدن
«از زبان نویسنده
بچه ها تهیونگ قبلا با جیمین و جونگکوک دوست بودن این ستا دست صمیمی بودم که تهیونگ یک کاری میکنه که باعث به وجود اومدن خشم و نفرت توی دل جونگکوک و جیمین به وجود میاد حالا تو فیک میفهمید»
حدود ۲ ساعت از اومدن جیمین میگذشت دیگه کارشون تمام شده بود
جیمین:خب تمام دیگه من برم
جونگکوک: می موندی
جیمین:نه دیگه برم جیا خونه تنهاست فردا میبینمتون
جونگکوک:میبینمت
جیمین:به زن داداش سلام برسون
جونگکوک :حتما
جیمین:بای
جونگکوک:بای
جیمین و تا دم در راهنمایی کردم و بعدش اومدم رفتم تو اتاق خودم و ات
ات:رفت؟
جونگکوک:اوهوم
ات:زشت بود نزاشیتم بیام پذیرایی کنم
جونگکوک:چیش زشت بود تازه چرا تا خدمتکار هست تو باید پذیرایی کنی
ات:خیلی خب
جونگکوک:بیا تو بغل پرنسس
ات:باش
رفتم تو بغلش ...از پشت بغلم کرد سرش و داخل گردنم فرو برد ...بعد از کمی نفهمیدم چیشد و خوابم برد......
«فردا...ساعت۱:۰۵ ظهر»
ات....
از خواب بلند شدم...جونگکوک کنارم نبود حدس میزدم سرکار باشه از رو تخت بلند شدم رفتم دستشویی کار های لازم و کردم اومدم بیرون لباسم و عوض کردم و رفتم از پله ها پایین که دیدم جونگکوک نشسته رو کاناپه
ات:جونگکوک
جونگکوک:سلام خانم خوابالو
ات:فکر کردم رفتی سرکار
جونگکوک:از اونجایی که شما اذیت بودین تنها امروز و نرفتم گفتم بریم بیرون
ات:آخجون عالیه
جونگکوک:(لبخند)دوست داری کجا بری
ات: اممم...نمیدونم...شاید خرید
جونگکوک:باش هرجا خواستی بری میبرمت
رفتم سمتش و یه بو**س رو لپ زدم
ات:تو بهترین شوهر دنیایی
جونگکوک:ممنون ولی من اون ب**وسه رو یجا دیگه میخوام
یهو کمرم و گرفت و کشید سمتش خودش نزدیکم شد که بب**وستم ......
سلام چطورید من بعد از مدت ها برگشتم ...راستش گشادیم میشد برم بنویسم اما الان گشادی رو کنار گذاشتم و دیگه پست میزارم منتظر پارت بعدی باشید...
غلط املایی بود ببخشید
۴.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.