جونگ کوک عزیز من!
جونگکوک عزیز من!
پسر زیبای من!
پنج سال با تو جزء قشنگترین سال های زندگیم بود،قلب من؛
تو واسم شیرین،زیبا،مهربون،شجاع،صبور و دوست داشتنی هستی پسر دریاها..
در این پنج سال پیشرفت و موفقیت هاتو از دور دیدم و بدون اینکه خودت بدونی فقط تشویقت میکردم پسر سخت کوش من!
این دنیا لیاقت لبخندات،چشمای رویاییت و نداره ماه من؛)
قلب من برای شنیدن صدایت بیقراری میکنه جانکم؛
دست هایم برای گرفتن دست هایت بیقراری میکنه جانکم؛
آغوشم برای پُر شدن با بدن گرم و تنومند تو بی قراری میکنه جانکم؛
چشم هایم برای دیدن اون کهکشان های مشکی درون چشمهایت بی قراری میکنه جانکم؛
جونگکوک عزیزم تو جوانی من رو تشکیل میدی.
هرچقدر که بهت فکر میکنم،هرچقدر ازت دور میشم و باز اینجا ته جادهی زندگی برای تو نفس میکشم.برای تو زندگی میکنم'
به چشمان اطرافیانت حسودی میکنم جعون...
چون اونا بدون هیچ زحمتی چشمان یک فرشته رو ملاقات میکنند.
"اولسپتامبر"برای من بزرگترین روز است.
خرگوشکِ نازم هیچی جز سلامتیت و حال خوبت و موسیقیت خوشحالم نمیکنه.نخواهد کرد.
من اونقدر ضعیف هستم که بلد نیستم عشق و علاقهی خودم و به تو توصیف کنم..
البته شدنی هم نیست.
تو یه فرشتهای،یه افسانه.
و ابراز علاقه نسبت به افسانه ها سخته.
من ناتوانم پسرکم.دربرابر تو'
حتی یه خبر درست و حسابی ازت ندارم،نمیدونم چکار میکنی.
اصلا حالت خوب هست یا نه و همین منو تا مرز جنون میکشه.
دلم میخواست تو چشمایی که در اون ها عسل پاشیده شده خیره بشم و فریاد بزنم و جملهی [دوستت دارم]و بلند و با اشک داخل چشام بیان کنم.
اما افسوس،
افسوس که ملاقات چشمان تو نشدنیست.
هر شبِ خود را با فکر کردن به اینکه روزی در آغوش تو به خوابی عمیق فرو میروم،میگذرونم.
عزیز کردهی من،روزی تورا چنان در آغوش خواهم گرفت که تمام فرشتگان حسودی کنند..
و من میدانم که الههای از طرف آسمان،و بدون شک زادهای از سرزمین فرشته هایی.
جعون زیبای من..
من هنوز باور دارم میتونم تو کنسرتت با تو همخونی کنم جانکم؛
جعون جونگکوک،بزرگترین دلیل زندگیم،تولدت مبارک!)
پسر زیبای من!
پنج سال با تو جزء قشنگترین سال های زندگیم بود،قلب من؛
تو واسم شیرین،زیبا،مهربون،شجاع،صبور و دوست داشتنی هستی پسر دریاها..
در این پنج سال پیشرفت و موفقیت هاتو از دور دیدم و بدون اینکه خودت بدونی فقط تشویقت میکردم پسر سخت کوش من!
این دنیا لیاقت لبخندات،چشمای رویاییت و نداره ماه من؛)
قلب من برای شنیدن صدایت بیقراری میکنه جانکم؛
دست هایم برای گرفتن دست هایت بیقراری میکنه جانکم؛
آغوشم برای پُر شدن با بدن گرم و تنومند تو بی قراری میکنه جانکم؛
چشم هایم برای دیدن اون کهکشان های مشکی درون چشمهایت بی قراری میکنه جانکم؛
جونگکوک عزیزم تو جوانی من رو تشکیل میدی.
هرچقدر که بهت فکر میکنم،هرچقدر ازت دور میشم و باز اینجا ته جادهی زندگی برای تو نفس میکشم.برای تو زندگی میکنم'
به چشمان اطرافیانت حسودی میکنم جعون...
چون اونا بدون هیچ زحمتی چشمان یک فرشته رو ملاقات میکنند.
"اولسپتامبر"برای من بزرگترین روز است.
خرگوشکِ نازم هیچی جز سلامتیت و حال خوبت و موسیقیت خوشحالم نمیکنه.نخواهد کرد.
من اونقدر ضعیف هستم که بلد نیستم عشق و علاقهی خودم و به تو توصیف کنم..
البته شدنی هم نیست.
تو یه فرشتهای،یه افسانه.
و ابراز علاقه نسبت به افسانه ها سخته.
من ناتوانم پسرکم.دربرابر تو'
حتی یه خبر درست و حسابی ازت ندارم،نمیدونم چکار میکنی.
اصلا حالت خوب هست یا نه و همین منو تا مرز جنون میکشه.
دلم میخواست تو چشمایی که در اون ها عسل پاشیده شده خیره بشم و فریاد بزنم و جملهی [دوستت دارم]و بلند و با اشک داخل چشام بیان کنم.
اما افسوس،
افسوس که ملاقات چشمان تو نشدنیست.
هر شبِ خود را با فکر کردن به اینکه روزی در آغوش تو به خوابی عمیق فرو میروم،میگذرونم.
عزیز کردهی من،روزی تورا چنان در آغوش خواهم گرفت که تمام فرشتگان حسودی کنند..
و من میدانم که الههای از طرف آسمان،و بدون شک زادهای از سرزمین فرشته هایی.
جعون زیبای من..
من هنوز باور دارم میتونم تو کنسرتت با تو همخونی کنم جانکم؛
جعون جونگکوک،بزرگترین دلیل زندگیم،تولدت مبارک!)
۱.۴k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.